با اینا زمستونو سر می‌کنم...


یادداشتی برای زادروز فرهاد مهراد
با اینا زمستونو سر می‌کنم...     30-دی-9
همچون سایر هنرمندانی  که پس از انقلاب حاضر نشدند نوحه و مرثیه خوان وتعزیه گردان ومداح خمینی شو ند که خانه نشین شدند یا راه تبعید اجباری پیش گرفتند  تا دق مرگ شوند . فرهاد این خواننده نوع آور معترض قبل از انقلاب سرنوشت بهتری از سایر هنرمندان خانه نشین شده و تبعیدی نداشت. اما اکنون رسانه های رژیم فرصت طلبانه از وی یاد کرده اند
فرهاد مهراد
«در این سال‌ها آثار فرهاد مهراد قالب و لحن و اجرای متفاوتی پیدا می‌کند که می‌توان به «نجواها»، «برف»، «گفتنی‌ها کم نیست»، «ترا ای کهن بوم دوست دارم» و... یک‌سری تصنیف‌های خارجی اشاره کرد. مرگ نابهنگام او در ٩ شهریور ١٣٨١ دوستدارانش را بهت‌زده کرد اما هنوز طنین صدای پرطنین و خش‌دارش با ما همراه است و خلوت غریبانه‌مان را حسابی پر می‌کند و «طاقت» و «بودن» را در وجودمان زنده نگه می‌دارد
به گزارش ایسنا، جواد طوسی، منتقد سینما به مناسبت سالروز تولد فرهاد مهراد در یادداشتی در روزنامه اعتماد نوشت: «چه زمانی بهتر از امروز که به مناسبت سالگرد فرهاد مهراد، از نامیرا بودن هنرمندی که با مردم، جامعه و فرهنگ پیوند خورده است، بگوییم. او و اسفندیار منفردزاده در اواخر دهه چهل، همپای شرایط اجتماعی سیاسی جامعه، تعریف نوینی از موسیقی پاپ ارایه دادند که هیچ شباهتی با تصنیف و ترانه‌خوانی با صدای ویگن و آرتوش و عارف نداشت. البته علاقه زایدالوصف فرهاد از سنین کودکی و نوجوانی به موسیقی و نحوه شکل‌گیری و رشد آن در کانون خانواده و نزد دوستان و همسایگانی که بخشی از آنها ارمنی بودند و تاثیر بسزایی در آشنایی او با موسیقی جهان و تشکیل گروه و اجرای برنامه در کلاب‌های گوناگون در خیابان ایرانشهر و در بلوار الیزابت ابتدای خیابان کاخ جنوبی داشتند همه زمینه‌ساز این حضور پر وسواس و با انگیزه و گزیده‌کاری‌های بعدی بود. فرهاد در این مسیر پر از شور و پیگیری سماجت‌آمیز با دو گروه کوچک آغاز به کار کرد.
اسفندیار منفردزاده در گرماگرم ساخت «رضا موتوری» از سوی دوست صمیمی و بچه‌محلش مسعود کیمیایی، به دنبال یک صدای تازه و متفاوت در موسیقی پاپ و راک بود. ما برای اولین‌بار در گام‌های آغازین «موج نو» این جنس موسیقی و صدای پر زخمه را در یک نوع سینمای خیابانی تجربه کردیم. با وجود فروش اندک فیلم در اکران عمومی، ترانه «مرد تنها» با صدای فرهاد و موسیقی منفردزاده و شعر شهیار قنبری جواب خیلی خوبی از علاقه‌مندان پاپ و سینمایی‌ها گرفت و صفحه‌اش از پرفروش‌ترین‌های دوران خودش شد. همین تیم سه‌ نفره در فاصله‌ای نه‌ چندان طولانی در سال ١٣٥٠ ترانه «جمعه» را کار کردند که باز در یک فیلم خیابانی دیگر به نام «خداحافظ رفیق» که اولین کار بلند امیر نادری بود، مورد استفاده قرار گرفت. این‌ بار نیز موسیقی و تصنیف از فیلم پیشی گرفت؛ طوری که اغلب جوان‌های آن دوره در تنهایی و جمع دوستانه‌شان صدای سوتی را که در موسیقی متن فیلم و این ترانه به شکل خلاقانه‌ای استفاده شده بود، با دهان می‌زدند. فرهاد با این دو ترانه گل کرد و جنسی از موسیقی معترضانه «پاپ راک» در آن مقطع تاریخی پا گرفت که طرفداران خودش را در میان جوان‌ها و قشر روشنفکر و دانشجو داشت و نشانه‌های عینی و شاخصش را در ترانه‌های «آیینه‌ها»، «خسته»، «اسیر شب»، «هفته خاکستری»، «سقف»، «آوار»، «شبانه ١ و ٢»، «گنجشکک اشی‌مشی»، «کودکانه» (با صدای فرهاد) و «تنگنا»، «قوزک پا» و «همیشه غایب» (با صدای فریدون فروغی) می‌توان جست‌وجو کرد. در این میان «شبانه‌ها»، «سقف» و «کودکانه» با موسیقی اسفندیار منفردزاده و «هفته خاکستری» با آهنگ زنده‌یاد واروژان حال و هوای دیگری دارند که این حس و نوستالژی ناب و ماندگار در ترانه «کودکانه» همچنان ادامه دارد و بازتاب دلنشینش را دم‌دمای عید نوروز در رایو و تلویزیون می‌بینیم و می‌شنویم.
یک روز بعد از ٢٢ بهمن ٥٧، اسفندیار منفردزاده ترانه یا سرود «وحدت» (والا پیامدار...) را با صدای فرهاد و شعری از سیاوش کسرایی می‌سازد که به شدت مورد استقبال اقشار مختلف قرار می‌گیرد و نقش و جایگاه تاریخی خودش را دارد. در این دوران نیز فرهاد به‌ رغم آن پشتوانه و شناسنامه قابل دفاع همچنان کم‌کار بود و البته مورد جفا نیز قرار گرفت. شاید بخشی از این کم‌کاری به مهاجرت و فقدان آهنگسازهای مشهور و حرفه‌ای آن دوران که فرهاد با آنها محشور بود و تفاهم داشت و می‌توانستند او را ترغیب کنند و سر ذوق بیاورند، مرتبط می‌شود.

در این سال‌ها آثار او قالب و لحن و اجرای متفاوتی پیدا می‌کند که می‌توان به «نجواها»، «برف»، «گفتنی‌ها کم نیست»، «ترا ای کهن بوم دوست دارم» و... یک‌سری تصنیف‌های خارجی اشاره کرد. مرگ نابهنگام او در ٩ شهریور ١٣٨١ دوستدارانش را بهت‌زده کرد اما هنوز طنین صدای پرطنین و خش‌دارش با ما همراه است و خلوت غریبانه‌مان را حسابی پر می‌کند و «طاقت» و «بودن» را در وجودمان زنده نگه می‌دارد