يادداشت روز اوین نامه ی کیهان "اين راه را بايد رفت "

اوین نامه ی کیهان 2 شنبه 15 آذرماه سال 1395
يادداشت روز  اوین نامه ی کیهان "اين راه را بايد رفت "
ماجراي مصوبه اخير سناي آمريکا و راي به تمديد ده ساله تحريم هاي ضد ايراني، براي چندمين بار برجام را نقض کرد و شيفته ترين شيفتگان برجام و آمريکا را هم وادار به اعتراف و اقرار کرد.
    
در اين باره کم و بيش گفته شده و اصل موضوع به قدر کافي روشن است . اما خوب است از منظري ديگر هم به موضوع نگاه شود.
    
در يک سوي اين ماجرا ، آمريکايي است که سابقه ديرينه دشمني او با انقلاب اسلامي بر کسي پوشيده نيست. از آمريکا جز آنچه در اين سال ها کرده انتظاري نيست. جز آنچه چند روز قبل در تحميل تحريم هاي جديد کرد، جز جنايت و وحشيگري !
    
اين آمريکاست و هرکه تعريفي جز اين از آمريکا دارد بايد فکري بکند و در تحليل هايش تجديد نظر کند. مخاطب اين سخن هم کساني نيستند که خود را و رگ و خونشان را آمريکا مي دانند، آنها را خداوند در قرآن کريم روشن کرده است: «ذرهم في خوضهم يلعبون» بلکه روي سخن با کساني است که بر اثر تبليغ و صحنه آرايي، دشمن را دوست مي بينند.
    
اما اين ماجرا به جز آمريکا، يک روي ديگر هم دارد و آن کساني هستند که راه برون رفت از مشکلات را، کنار آمدن با آمريکا مي دانستند و بعضا هنوز هم مي دانند. اينجا مراد شخص خاص يا گروه معيني نيست و خواهيد ديد که بحث بر سر يک تفکر است.
    
آنچه اتفاق افتاد، ناشي از اين تفکر بود که «آمريکا مي تواند همه مشکلات ما را حل کند.» اين سخن را مستقيم و غير مستقيم، بارها و بارها شنيديم و خوانديم!
    قرار شد در پي مذاکرات هسته اي، بيکاري ، بي آبي و خشکسالي، بدي آب و هوا ، تورم ، رکود توليد ، تحريم و... همه و همه رخت بر بندد و تمام شود!
    
قرار شد بپذيريم که خودمان عرضه کاري نداريم و نمي توانيم از عهده ساده ترين کارها برآييم ، حتي آشپزي و بسته بندي غذا هم بلد نيستيم! بنابر اين رفتيم و اتريشي ها را آورديم و از آنها خواستيم براي مسافران قطار ، غذا درست کنند!
    
خب ! همه اين مسير طي شد. مردم بابت اين وعده ها هزينه دادند. مدت زيادي از عمر دولت صرف اين مسائل شد. به لحاظ اعتباري ، مردم ما در مقابل بيگانگان تحقير شدند. به لحاظ مالي هم بخش هاي عظيمي از ثروت ملي با بتن پر شد و بالاتر از همه، روحيه اعتماد به نفس و « ما مي توانيم» سرکوب شد.
    
اين مسير به طور کامل طي شد. همه راه هاي ممکن رفته شد، همه آزمون و خطاهاي ممکن، همه اميد هاي مختلف ، همه احتمالات گوناگون و همه شگردهاي مذاکره و .... همه و همه به کار گرفته شد تا از اين مسير، دستاوردي براي کشور حاصل شود
    
اما فرجام کار آن شد که ما همه کار کرديم و آنها برگشتند به نقطه اول و ما را دوباره تحريم کردند!
    
اکنون بايد برگشت و علت يابي کرد، فهميد چه اتفاقي افتاد که به اين نقطه رسيديم؟ آيا در روند مذاکرات خدشه و خللي وجود داشت؟ آيا زمان کافي در اختيارمان نبود؟ آيا دانش مذاکره کنندگان کافي نبود؟ آيا تيم مذاکره کننده از همراهي و مشاوره انديشمندان بي بهره بود؟ آيا....
    
هريک از اين اتفاقات ، قطعا مي تواند در شکست يا پيروزي يک مذاکره نقش داشته باشد. کوچکترين غفلت، مي تواند يک مذاکره برده را به يک تراژدي باخته تبديل کند. به عنوان نمونه، يک مذاکره کننده ارشد آمريکايي سالها قبل در روايتي از مذاکرات الجزاير ادعايي عجيب مطرح کرده بود. وي به يکي از نشريات مشهور آمريکا گفته بود: «مذاکرات با تيم ايراني از ساعت پنج عصر آغاز شد. ابتدا ما طرح پيشنهادي خود را داديم و بحث شد و ايراني ها آن را رد کردند. سپس طرح پيشنهادي خودشان را ارائه کردند. تا ساعت سه صبح بر روي طرح ايران چانه زني کرديم و سرانجام با اکراه آن را پذيرفتيم. ايراني ها خوشحال و ما افسرده بوديم. متن نهايي را تايپ و امضا کرديم و براي امضا به طرف ايراني داديم. آنها متن را امضا کردند. متني که عين متن اوليه ما بود و هيچ نسبتي با مذاکرات چند ساعته و چانه زني ايراني ها نداشت! بله آنها نخوانده امضا کرده بودند!آن شب و آن لحظات، سخت ترين ساعات عمرم بود ،اما بعد از اين پيروزي، تا صبح با همکارانم ميگساري کرديم و رقصيديم»!
    
فارغ از اينکه اين ادعا تا چه حد واقعيت داشته باشد، نشان دهنده اين است که غفلت از کيد حريف ،چه عواقبي در پي دارد. اما آيا در اين مذاکرات هم همين امر رخ داد و يکي از فروض پيش گفته باعث رسيدن به وضع اخير شد؟
    
بايد گفت اينجا وضع فرق مي کند و مشکل مبنايي بود نه در صورتبندي هاي متعارف جريان مذاکره.
    
به اين معني که اگر همه چيز يک مذاکره به معني واقعي کلمه براي پيروزي فراهم بود بازهم اين اتفاق مي افتاد! چرا!؟
    
راز آن يک جمله بيشتر نيست؛ «دل بستن به کدخدا بجاي دل بستن به خدا»!
    خداوند متعال در حديث قدسي به پيامبرش مي فرمايد:«به عزت و جلال و بزرگواري و جايگاه رفيع عرشم سوگند، اميد هر کس را که به جز به من اميدوار باشد حتماً و حتماً به وسيله اي نااميد خواهم کرد... آيا در سختي ها جز مرا آرزو مي کنيد؟ و حال آنکه سختي ها همه بدست من است و به کسي به جز من اميد بسته ايد؟ و درِ خانه غير مرا مي زنيد؟ و حال آنکه کليد در هاي بسته بدست من است و درِ خانه من به روي هر کسي که مرا بخواند باز است»
    
اين تفکر از ابتدا اشتباه بود که به جاي تکيه به خدا و نعمت خدادادي او يعني ملتي که همه چيزش را براي اسلام و انقلاب در طبق اخلاص گذاشته، به سراغ شيطان برويم و اميد گشايش از او داشته باشيم.
    در چنين شرايطي، تغيير تاکتيک و هزار کار ديگر، مانند آن است که کسي بخواهد « گوشت خوک را با ذبح شرعي حلال کند»!
    
کاري که همين حالاهم برخي زمزمه آن را مي کنند و دلشان مي خواهد آزموده را بار ديگر و در پوشش و قالبي ديگر بيازمايند!
    
اکنون تنها چاره کار و يگانه راه برون رفت از وضع موجود، نه اصلاح روش مذاکراتي ،که بازگشت به نقطه آغازين و صحيح است. بازگشت به نسخه شفابخش امام راحل که مسئولان را درد مندانه و پدرانه به آن خوانده بود؛ «دولت واقعاً بايد با تمام قدرت آن طوري که علي - عليه السلام- براي محرومين دل مي سوزاند .... مثل يک پدري که بچه هايش اگر گرسنه بمانند، چطور با دل افسرده دنبال اين مي رود که آنها را سير بکند، يک دولت تابع اميرالمومنين بايد اين طور باشد.» (صحيفه امام، ج18، ص 15) تنها چاره کار، بازگشت به مسير اقتصاد مقاومتي و تکيه بر توان داخلي است. راهي که سالهاست رهبر انقلاب بر آن پاي مي فشارند و کمتر مورد توجه قرار مي گيرد.
    
تنها راه همين است. اين يک دو راهي تعيين کننده است. راه اول تجربه شد و ثمره آن پيش روي مردم است. در راه اول، مردم نقشي ندارند. فقرا بايد از بين بروند، جوانان و متخصصان داخلي بدرد نمي خورند و نبايد از توان و دانش آنها بهره اي برد، دزدي و فساد امري طبيعي و سرريز پروژه هاي بزرگ است ، هرچه تخصص و توان وهنر و سرمايه است، آنسوي مرزها و در دست غربي هاست و .... و ما بايد براي بدست آوردن آن، مدام امتياز بدهيم !
    
اما در راه دوم ، مردم محور همه چيز هستند، جوان نخبه، سربار نيست، سرمايه مهم ملي است و... و خدا، قادر مطلق است.
    
راه دوم يک بار تجربه شده و به خوبي جواب داده است. سال هاي اول انقلاب، سال هايي بود که مردم، اين راه نوراني را با همه وجود تجربه کردند. آن روزها نه از مديران نجومي خبري بود و نه از آرزوي ارتباط با غرب! نه سخني از وجوب سرمايه گذاري خارجي بود و نه اخمي به جوان متخصص داخلي! آن روزها جهاد سازندگي بود و عمران و آباداني ايران. سپاه بود و امنيت يک ملت . با همان نهادهاي انقلابي، خدماتي به مردم شد که هنوز بعد از سال ها، خاطره خوش آن در ذهن ها باقي استنويسنده: حسين شمسيان


آن راه را دوباره بايد رفت