داستان سئوال وپاسخ معلم ودانش آموز و.....

داستان سئوال وپاسخ  معلم ودانش آموز و..... 26 مرداد -94
داستان  مذاکره ی هسته ای  و سئوال وپرسش و موافقت و مخالفت و سئوالات و انتقادات پیرامونی آن که قبلاً کشدار بود وکشدارتر هم شده است و معلوم نیست با دو پهلوگویی های خامنه ای رهبر ولی فقیه تا چه موقع هم کش می یابد . چون دلواپسان داخلی  در ایران و دلواپسان خارجی در آمریکا بیش ازحدمحورش فعال هستند. طوریکه اعضای  کابینه  و پارلمان دو کشور محور موافقت و مخالفت این توافق  هسته ای بسیج شده اند.
 این سناریوی  کشدار مرا به یاد  تعریف خاطره ای از یک دوست انداخته است که بازگویی اش خالی از لطف نیست . چون پایان این داستان یک جورایی  شباهت به پایان توافق هسته ای و موضع موافقان خوشباور و مخالفان دلواپس نگران دارد .
اما داستان خاطره چنین است که روزی  دوستم که دبیر دبیرستان بود تعریف می کرد.
روش تدریسم  چنین بود  که برخی از دروس کلاس های دبیرستان رشته فنی خدمات را به سبک  کار گروهی -5-6 نفره میان دانش آموزان  تدریس می کردم . چون این روش هم نوعی تقسیم کار جمعی بین دانش آموزان بود .هم دانش آموزان در کار گروهی با هم مشورت می کردند و باهم نزدیک تر می شدند .
 مهمتر اینکه  موضوع درسی که قراربود فقط از سوی من بعنوان متکلم الوحده بیان شود .  به دلیل اینکه موضوع درس بین  دانش آموزان  تعیین وتقسیم کارشده بود و دانش آموزان  با  رجوع به کتابخانه واستفاده کردن از منابع دیگر مرتبط به موضوع درس کلاس،  گذشته از کارگروهی کردن ، موضوع درس   قبل ازمن چند بار از سوی خود دانش آموزان و بازبان خودشان تکرار می شد . بنابراین  فقط من متکلم الوحده نبودم .  البته در پایان من توضیح می دادم واز دانش می خواستم هرکه سئوالی دارد به پرسد.
دوستم ادامه داد:  در بین دانش آموزان یکی بود که نام کوچک وی حمید بود  که بر خلاف اینکه جثه ی ریزه میزه ای داشت  و کمی هم بچه سوسول بود . ولی عجیب  هم عشق لاتی داشت. باتغییر لحن صدا  ولهجه اش سعی می می کرد ادا واطوار گنده لات ها را در آورد .
تااینکه یک روز نوبت وی بود که در کنفرانس همراه با دانش آموزان هم گروهش  مطلبی  را  که قرار بود مطالعه کند و مثل بقیه دانش آموزان جزو گروهش ، پایین کلاس برای دانش آموزان دیگر کلاس بیان وتشریح کند . ولی  وقتی نوبت وی شد ونامش صدا زده شد تا پایین کلاس بیاید .  اما بدون آنکه بلند شود ، درحالت نشسته از حضور درپایین کلاس خود داری نمود .
سئوال کردم : حمید چرا پایین کلاس نمی آیی تابرای دانش آموزان موضوع درس ر ا توضیح بدهی؟
دوستم  گفت: حمید با همان لهجه عشق لاتی- سوسولی اش که بیشترشباهت به صدای دورگه وبریده  جوجه خروس تازه بالغ شده داشت.  گفت آقا نخوندیم و آمادگی نداریم .
 پرسیدم :  چرا نخوندی وآمادگی نداری؟
گفت : چون آقا علاقه ای به درس خوندم ندارم .
گفتم : چرا؟
گفت : چون آقا همه رفقا وبچه محله هایم رفتند سربازی .منم می خوام برم سربازی .
گفتم : ببین حمید، تا زمانی که مدرسه می آیی باید درس بخونی وفرقی با بقیه دانش آموزان دیگه در کلاس نداری .
ولی باز حمید باکلفت وبلند تر صدایش گفت، آقا گفتیم که می خوام چند ماه دیگه  برم سربازی .
چون اصرار کرد. گفتم حمید توکه تحمل وتوان درس خواندن را نداری چگونه می خواهی سربازی بری؟چون سربازی آسان نیست.
گفت : آقا مگه من چه کمتر از دیگر دوستان و رفقایم  دارم که سربازی رفتن؟
گفتم :  آخه اوونا قبل از اینکه دبیرستان را تمام کنن از روی ناچاری سربازی میرن . در ضمن سربازی رفتن سخته و آسون نیست .
گفت : آقا  خیالی نیست  .از پسش برمیام.
گفتم :  چی رو خیالی نیست ، آخه تو اینکاره نیستی .
گفت : آقا چی میگی؟ از کجا می دونی که من اینکاره نیستم ؟
گفتم :  حمید چون تو ریزه میزه  هستی  وقتی نمی تونی درس بخونی که زیاد سخت نیست ،  سربازی  هم نمی تونی بری .
گفت : آقا ما از پس نه سر بازی که هر کارسخت دیگه ای  هم بر میام .
گفتم :  وقتی تو توی درس خوندن، آزمون خوبی پس ندادی و مردود شدی چطوری می خواهی سربازی بری؟
گفت : آقا سربازی چه ارتباطی به درس خوندن داره؟ درس خوندن را دوست ندارم، سربازی را دوست دارم.
 گفتم : تذکر دادم سربازی کار آسانی نیست .
گفت : آقا چرا هی اصرار می کنی و سربازی رفتن را گنده می کنی؟ مشکل سربازی  چیست؟
 گفتم : آخه چون  تو جثه ی ریزه میزه ای داری، ممکن است موقع تقسیم  وسایل  پوششی سربازی  دچار مشکل بشی .
گفت :  آقامثلاً چه مشکلی؟
گفتم : بطورمثال یک جفت پوتین  سربازی  شماره بزرگ پا به تو داده میشه  که برایت سینه  میزنه.
گفت : سینه زدن پوتین یعنی چه؟
 گفتم : یعنی اینکه چون پوتین بزرگ وگشاده ،موقع راه رفتن   ته پوتین به پاشه پایت تماس می گیره و  از پایت بیرون میاد . اصظلاحاً  چون ریتم  صدا داره  بهش گفته میشه سینه زدن.
گفت : آقا ایرادی  نداره، چون راه حل داره .
گفتم :  راه حلش چطوریست؟
گفت : آقا پدر یکی ازدوستانم باباش کفاشی داره ، پوتین سربازی را بهش میدم تا درستش کنه پاشنه اش را تخمرغی ونوکش هم باریک ومدل قیصری کنه .
گفتم :  بسیارخوب ، اما یک کلاه گنده سربازی  بهت میدن  تا نیمی از گوش هایت را می پوشانه . از سوی دیگر جلوی دید چشمانت را هم می گیره .
گفت : آقا  اینم مشکلی نداره ، چون راه حل داره .
گفتم :  راه حل این چطوریست؟
گفت :  آقا سرکوچه محلمون یک کلاه فروشیه که با هم سلام علیک داریم و با پسرش هم دوست هستیم .کلاه را میدم تا آن را راس وریس ومیزون و اندازه ی سرم کنه.
گفتم : بسیارخوب  ولی مهمتراینکه یک بولیز و شلوار سربازی بهت میدن که چون گنده وگشاده، پس موقع پوشیدن شلوارش تا زیر گلویت میاد،  طوریکه جیب های بلولیزرا شلوار می پوشونه وهرگاه بخواهی دست توی جیب بلوز کنی باید کمربندشلوار را شل کنی تا بتونی دستت راتوی جیب بولیز سربازی کنی.
گفت :  آقا  هیچ خیالی نیست .برای اینکه این مشکل بزرگ بودن بولیز وشلوار سربازی هم حل شدنیست .
گفتم : چگونه؟
گفت :برای  اینکه پدریکی ازدوستان بسیار نزدیکم پدرش خیاطی داره . بنابراین بولیز وشلوار گنده سربازی را میدم به بابای خیاطش تا آنطور که مناسبه و دوست دارم ، برام درستش کنه .
گفتم : باشه  حمید ، گیرم  که کفش وکلاه و بولیز وشلوارهای گنده وگشاد سربازی را به کلاه فروشی وکفاشی وخیاطی  دادی تا برایت تنگ و درست کنن. اما آن سوراخی که فراخ است و تنگ شدنی نیست را چکارمی کنی؟ چون گفتم سربازی رفتن آسون نیست .
دوستم  گفت :   تاآن لحظه که دانش آموزان کلاس ساکت بودند و سئوال وجواب را  دنبال می کردن و گوش می دادن، پس از اینکه این سئوال نیشدار مرا شنیدند ناگهان کلاس از صدای خنده دانش آموزان مثل بمب ترکید.  در مقابل حمید که سخت کنف وبور شده وحالش گرفته شده بود . با عصبیت از جایش بلندشد وباحالت عصبی به طرف  درکلاس رفت و آن را بازنمود و محکم  بهم کوبید و رفت که رفت .....
سپس  سراز سربازی درآورد. اما پس از سربازی،  روزی حمید را توی خیابون دیدم وبعداز سلام علیک و حال واحوال گفت که پشیمانم که درس نخواندم  وسربازی رفتم.
حال با وجود اینکه خامنه ای همکاره پیرامون توافق هسته ای مدام دوپهلوگویی می کند .چون با روحانی وتیم مذاکره کننده ی هسته ای وموافقان توافق هسته ای یک طوری  حرف می زند و بادلواپسان هسته ای از موضع ضد آمریکایی طور دیگری  اظهارنظر می دهد .
 پاسداران هم که ازاول عاشق دستیابی به سلاح هسته ای بوده اند و به در ودیوار می زنند تا کنگره آمریکا توافق هسته ای را تصویب نکند ، دولت  روحانی هم ذوق کنان  درمورد توافق هسته ای شرکت های کشورهای خارجی راتوی صف نوبت انتظار ورود به ایران قرار داده است . درصورتیکه پول های  بلوکه شده  که قرار است آزاد شوند مثل گلوله ی برفی که پس از دست به دست شدن آب می رود وهی کوچک  وکوچک تر می شود .رقم در حال کاهش است.
حال با مقایسه زمان احمدی نژاد که 800 میلیارددلار درآمد نه معجزه نکرد ونه نان نشد و برتوی سفره های خالی محرومان نرفت که تحریم ها و رشد تورم وگرانی وفقر و اختلاس های نجومی وخالی ترشدن سفره های محرومان را بهمراه داشت.
بنابراین برحسب  تجربه ی کورکردن امامزاده با جای شفادادن دوران احمدی نژاد که رهبر ولی فقیه و پاسداران هم پشتیانش بودند. قرار است در صورت رسمیت یافتن توافق هسته ای و آزاد شدن تمام پول ها، حتی باآتش بسد لواپسان هسته ای ، امامزاده کوچک روحانی  چه معجزه ای بکند که دولت های خامنه ای و رفسنجانی و احمدی نژاد درگذشته نتوانستند چنین معجزه ای را به کنند؟
لذا تارهبرولی  کنار زده نشود و رژیم وارونه خلافت اسلامی ولایت فقیه تغییر نکند .نه مشکل کشور حل می شود .نه ازمنافع ملی دفاع می شود ونه گشایشی برای پاسخگویی به مطالبات انباشته وپرداخت ناشده ی مردم ایران در کارخواهد بود.