داستان ناصرالدین شاه وغلام و بادمجان

داستان ناصرالدین شاه وغلام و بادمجان  13 مرداد -94
گفته می شود روزی ناصرالدین شاه با غلامش از بازاری عبور می کرد . ناگهان چشمش بر بادمجان های سیاه  می ا فتد که درتوی طبق چوبی جلوی میوه و سبزی فروشی  گذاشته شده بود. ازغلام می پرسد که اینان چیست؟ غلام  جواب می دهد قربان بادمجان است.
ناصرالدین شاه سئوال می کند . بادمجان به چه کاراید؟
غلام می گوید می دهد قربان با بادمجان خوراک و خورشت می پزند.
ناصرالدین شاه می گوید . پس مقداری بخر تا باآن اشپزباشی خورشت آماده کند .
غلام  مقداری بادمجان می خرد .  تا اینکه آشپزباشی  با بادمجان در یک جلسه مهمانی  شبانه یک خوراک می پزد . ناصرالدین پس از خوردن خوراک بادمجان  از از آن خوشش می آید. پس از آن غلام در وصف بادمجان  تعریف وتمجید و ستایش گری می کند.
تا اینکه دریک مهمانی دیگر که آشپز خورشت بادمجان می پزد و ناصرالدین شاه از بادمجان خوشش نمی آید . دراین هنگام غلام ناصرالدین شاه شروع به بدگفتن درمورد بادمجان می کند.
ناگهان ناصرالدین شاه عصبی می شود وخطاب به غلام می گوید . به بینم پدر سوخته تو طرف مایی یا بادمجان ؟ چون دفعه قبل  در مدح وستایش بادمجان کلی تعریف وتمجیدکردی ولی اکنون بدگویی علیه اش می کنی .
غلام جواب می دهد قربان . من نه غلام بادمجان که غلام شما هستم . شما ازهرچه خوش تان آید منم خوشم می آید واگر بدت بیاید منم بدم می آید .برای همین شما دفعه قبل از خوردن خوراک بادمجان خوش تان آمد .منم از بادمجان تعریف و تمجید کردم . اما این بار ازبادمجان خوش تان نیامد .منم بدگویی از بادمجان کردم.
حال داستان بادمجان دور قاب چین ها یا غلامک هاست که همه جا ازجمله در فضای اجتماعی- مجازی حضور دارند . چون  برای ادامه ی زندگی غلامکی شان  برای ارباب دم دکان می دهند تا خوشش آید . حتی حاضرند بس خوشرقصی ها کنند، زیراکه نبض شان با نبض ارباب می زند. حال این ارباب مستبد وخودخواه و سرکوبگرو سانسورچی و.... باشد برای غلامک ها نه فرقی ندارد که خوشحال اند. چون بقای این غلامکان طفیلی  پیوند به  بقای ارباب شان زده شده است.
بدون شک شما هم مثل من در پیرامون خود مشاهده و تجربیات زیادی از این غلامک ها دارید.