کوتاه و خواندنی
سه زن و پسرهایشان! 25 فروردین - 94
سه زن و پسرهایشان! 25 فروردین - 94
سه نفر زن میخواستند از سر چاه آب بیاورند.
در فاصلهای نه چندان دور از آنها پیر مرد دنیا دیدهای نشسته بود و میشنید که هریک از زنها چه طور از پسرانشان تعریف میکنند.
زن اول گفت: پسرم چنان در حرکات اکروباتی ماهر است که هیچ کس به پای او نمیرسد.
دومی گفت: پسر من مثل بلبل آواز میخواند. هیچ کس پیدا نمیشود که صدایی به این قشنگی داشته باشد.
هنگامی که زن سوم سکوت کرد، آن دو از او پرسیدند:
پس تو چرا از پسرت چیزی نمیگویی؟
زن جواب داد: در پسرم چیز خاصی برای تعریف کردن نیست. او فقط یک پسر معمولی است.ذاتا هیچ صفت بارزی ندارد.
سه زن سطلهایشان را پر کردند و به خانه رفتند.
پیرمرد هم آهسته به دنبال شان راه افتاد. سطلها سنگین و دستهای کارکرده زنها ضعیف بود.
به همین خاطر وسط راه ایستادند تا کمی استراحت کنند؛
چون کمرهای شان به سختی درد گرفته بود. در همین موقع پسرهای هر سه زن از راه رسیدند.
پسر اول روی دستهایش ایستاد و شروع کرد به پا دوچرخه زدن.
زنها فریاد کشیدند: عجب پسر ماهر و زرنگی است!
پسر دوم هم مانند یک بلبل شروع به خواندن کرد و زنها با شوق و ذوق در حالی که اشک در چشمان شان حلقه زده بود، به صدای او گوش دادند.
پسر سوم به سوی مادرش دوید. سطل را بلند کرد و آن را به خانه برد.
در همین موقع زنها از پیرمرد پرسیدند: نظرت در مورد این پسرها چیست؟
پیرمرد با تعجب پرسید: منظورتان کدام پسرهاست؟من که اینجا فقط یک پسر میبینم.
در فاصلهای نه چندان دور از آنها پیر مرد دنیا دیدهای نشسته بود و میشنید که هریک از زنها چه طور از پسرانشان تعریف میکنند.
زن اول گفت: پسرم چنان در حرکات اکروباتی ماهر است که هیچ کس به پای او نمیرسد.
دومی گفت: پسر من مثل بلبل آواز میخواند. هیچ کس پیدا نمیشود که صدایی به این قشنگی داشته باشد.
هنگامی که زن سوم سکوت کرد، آن دو از او پرسیدند:
پس تو چرا از پسرت چیزی نمیگویی؟
زن جواب داد: در پسرم چیز خاصی برای تعریف کردن نیست. او فقط یک پسر معمولی است.ذاتا هیچ صفت بارزی ندارد.
سه زن سطلهایشان را پر کردند و به خانه رفتند.
پیرمرد هم آهسته به دنبال شان راه افتاد. سطلها سنگین و دستهای کارکرده زنها ضعیف بود.
به همین خاطر وسط راه ایستادند تا کمی استراحت کنند؛
چون کمرهای شان به سختی درد گرفته بود. در همین موقع پسرهای هر سه زن از راه رسیدند.
پسر اول روی دستهایش ایستاد و شروع کرد به پا دوچرخه زدن.
زنها فریاد کشیدند: عجب پسر ماهر و زرنگی است!
پسر دوم هم مانند یک بلبل شروع به خواندن کرد و زنها با شوق و ذوق در حالی که اشک در چشمان شان حلقه زده بود، به صدای او گوش دادند.
پسر سوم به سوی مادرش دوید. سطل را بلند کرد و آن را به خانه برد.
در همین موقع زنها از پیرمرد پرسیدند: نظرت در مورد این پسرها چیست؟
پیرمرد با تعجب پرسید: منظورتان کدام پسرهاست؟من که اینجا فقط یک پسر میبینم.