یک غزل فوق العاده زیبا

یک غزل فوق العاده زیبا: 29 فروردین  - 94
  من از شب ها ی تاریک بدون ماه می ترسم
نه از شیر و پلنگ، ازاین همه روباه می ترسم
مرا از جنگ رو در روی درمیدان گریزی نیست
ولی ازدوستان آب زیر کاه 
می ترسم
من از صد دشمن دانای لا مذهب نمی ترسم
ولی از زاهد بی عقل ناآگاه
می ترسم
پی گم گشته ام در چاه نادانی
نمی گردم
اصولأ من نمی دانم چرا از چاه 
می ترسم
اگرچه راه دشوار است و مقصد ناپدید، اما
نه از سختی ره، از سستی همراه می ترسم
من از تهدیدهای ضمنی ظالم
نمی ترسم
من از نفرین یک مظلوم، از یک آه
می ترسم
من از عمامه و تسبیح و تاج و مسند شاهی
اگر افتد به دست آدم خود خواه
می ترسم
مرا از داریوش و کوروش و این جمله باکی نیست
من از قداره بندان مرید شاه 
می ترسم
نمی ترسم ز درگاه خدای مهربان، اما
ز برخی از طرفداران این درگاه 
می ترسم
چو " کیوان " بر مدار خویش
می گردم
ولی گاهی از این سنگ شهاب و حاجی گمراه می ترسم