دروغ نامه ی کیهان 21
اسفند-93
سربازجو شریعت نداری تصور کرده که مخاطبانش همچون خودش درازگوش
هستند وفراموش کرده اند سیاست هلال شیعی یا امپراتوری خلافت داعشی ولایت فقیه در منطقه که چندسال پیش براین هدف تأکید شد یا اینکه حضور
پاسداران در عراق وسوریه وکمک رسانی مالی و تسلیحاتی شان به حزب الشیطان لبنان
وحوثی های شیعی یمن کتمان کردنی است
که خطاب به وزیر بد نام اطلاعات
دوران خاتمی گفته معلوم نیست این یونسی با چه انگیزهای از این حرفهای سخیف و دشمن
شادکن میزند؟!
گفت: آقای یونسی، نماینده ویژه رئیس جمهور در
امور اقلیتهای قومی و دینی گفته است امپراتوری ایران با مرکزیت بغداد تشکیل میشود!
گفتم: آمریکا و متحدانش اینهمه زور میزنند و دروغ و جفنگ سر هم میکنند که حمایت اسلامی و انسانی ایران از ملتهای مظلوم در مقابل تروریستهای وحشی داعش را مخدوش جلوه بدهند ولی نمیتوانند، اما یکدفعه معلوم نیست این آقای یونسی با چه انگیزهای از این حرفهای سخیف و دشمن شادکن میزند؟!
گفت: ایشان قبلاً هم از پیش خودش حرفهای حاشیهسازی زده بود و البته بعداً حرفش را اصلاح کرده بود. این دفعه هم وقتی متوجه شده که حرف بیربطی زده سخنش را تصحیح کرده است.
گفتم: حالا اگر ایشان قدرت بیان ندارد و نمیتواند منظور و مقصود خود را بیان کند، قدرت حرف نزدن که دارد!
گفت: بعضیها به جای اینکه چیزی را برای دیگران توضیح بدهند، باید چند نفر به خود آنها حرف حساب را حالی کند.
گفتم: چه عرض کنم؟! یارو میگفت؛ رفتم به یکی از شعبههای انتقال خون و یک کیسه خون دادم، از هوش رفتم و ۳ تا کیسه خون بهم زدند تا به هوش اومدم. و بعد گفتند؛ لطفاً دیگه اینورا پیدات نشه!
گفتم: آمریکا و متحدانش اینهمه زور میزنند و دروغ و جفنگ سر هم میکنند که حمایت اسلامی و انسانی ایران از ملتهای مظلوم در مقابل تروریستهای وحشی داعش را مخدوش جلوه بدهند ولی نمیتوانند، اما یکدفعه معلوم نیست این آقای یونسی با چه انگیزهای از این حرفهای سخیف و دشمن شادکن میزند؟!
گفت: ایشان قبلاً هم از پیش خودش حرفهای حاشیهسازی زده بود و البته بعداً حرفش را اصلاح کرده بود. این دفعه هم وقتی متوجه شده که حرف بیربطی زده سخنش را تصحیح کرده است.
گفتم: حالا اگر ایشان قدرت بیان ندارد و نمیتواند منظور و مقصود خود را بیان کند، قدرت حرف نزدن که دارد!
گفت: بعضیها به جای اینکه چیزی را برای دیگران توضیح بدهند، باید چند نفر به خود آنها حرف حساب را حالی کند.
گفتم: چه عرض کنم؟! یارو میگفت؛ رفتم به یکی از شعبههای انتقال خون و یک کیسه خون دادم، از هوش رفتم و ۳ تا کیسه خون بهم زدند تا به هوش اومدم. و بعد گفتند؛ لطفاً دیگه اینورا پیدات نشه!