آدم‌های خیلی مهم

اندر مشاهدات روزانه
در جاده 2 – آدم‌های خیلی مهم 
برای خرید بلیط اتوبوس، توصیه کردند VIP بگیر راحت‌تر است. 12دی-93
متصدی فروش گفت: با شام می‌خواهی یا بدون شام؟ خب از غروب تا صبح فردا توی راه بودیم. گفتم: با شام. معلوم شد حدود چند هزار تومان گران‌تر است خلاصه 4 – 5 تا ده هزار تومانی تقدیم کردم و آمدم گشتی در ترمینال زدم بالای همه اتوبوس‌ها نوشته VIP! که مخفف Very ImportntPersom یعنی «افراد خیلی مهم» می‌باشد.خلاصه همه محوطه ترمینال پر از آدم‌های خیلی مهم بود! سوار که شدم دیدم همه با دسته‌های صندلی خود ور می‌روند یکی می‌گفت: این که نمی‌خوابه. دیگری داد می‌زد. آقای راننده زیر پایی‌اش بالا نمی‌یاد. خلاصه همین که نشستم. کمک راننده با یک کیسه نایلون بزرگ وسط اتوبوس حرکت کرد و اول به همه یک ظرف داد شبیه نذری‌های ماه محرم و بعد برگشت و یک ماست داد. نوشابه و قاشق چنگال یک بار مصرف. حالا مانده بودیم در این ترافیک تهران و حرکات مارپیچی بخوریم یا بگذاریم بعداً. حدود یکساعتی طول کشید تا از شهر خارج شدیم. آمدم غذا را بخورم. نفر جلویی آن چنان صندلی‌اش را خواباند که نزدیک بود من و غذای VIP و مخلفات دیگر، پرس بشویم. سر مبارکش روی سینه من بود. گفت: ببخشید صندلی‌اش خراب است زیادی می‌خوابد شما هم صندلی‌ات را بخوابان! داشتم با ضامن صندلی‌ام زور و ضرب می‌زدم ولی فایده نداشت. کمک راننده را صدا کردم. نمی‌دانم چه شگردی داشت که صندلی خوابید، نگاهی به من کرد و رفت. انگار می‌خواست بگوید: این افراد خیلی مهم صندلی را هم بلد نیستند تنظیم کنند. یکی دو ساعت گذشت، اعلام کردند ده دقیقه توقف!
آمدم بلند شدم دیدم صندلی و من همین طوری خوابیده‌ایم و ضامن هم کارساز نیست. دیگه‌ ترسیدم کمک راننده را صدا کنم. به همان وضع رهایش کردم و آمدم پایین دوری تو محوطه بزنم. کنار آقایی ایستادم. بی‌مقدمه گفت:‌ هی می‌گویند ترویج توریسم و جهانگردی! این وضع اتوبوس است آن هم VIP! آن وضع قطار، هواپیما هم که باید چند برابر پول بدهی تازه اگر بلیط باشد. می‌خواستم تعطیلات بروم یکی از همین کشورهای همسایه که از صدقه سر ما به جایی رسیده‌اند، به هر آژانسی مراجعه کردم از دو سه میلیون تومان کمتر پیدا نمی‌شد. معلوم نیست سازمان جهانگردی چه نظارتی به این دفاتر مسافرتی و تورها دارد؟ مرتب پیامک می‌دهند. تخفیف ویژه! وقتی مراجعه می‌کنی. آن قدر برایت هزینه صورت می‌دهند که مجبوری از خیر مسافرت به تاجیکستان و ارمنستان و آذربایجان و ترکیه و مالزی و... بگذری. اروپا که دیگر هفت خوان رستم است. این بود که ترجیح دادم داخل کشور گردش کنم. الآن هم پشیمان شده‌ام به زحمت‌اش نمی‌ارزد! بالاخره خوب شد اعلام سوار شدن کردند. صبح خسته و مچاله شده به مقصد رسیدم. ماشینی کرایه کردم تا خانه. او نیز قیمتی مطالبه نمود که مجبور شدم همه محتویات جیبم را خالی کنم و بروم. ولی از اینکه آدم بسیار مهمی هستم. همچنان ذوق زده بودم!
احمد حسینی