به مناسبت سالروز شهادت میرزاتقیخان
فراهانی (امیرکبیر)
قهرمان مبارزه با استعمار 20دی-93
قهرمان مبارزه با استعمار 20دی-93
اشاره
روز بیستم دیماه مصادف با سالروز شهادت میرزاتقیخان فراهانی ملقب به «امیرکبیر» است، مردی که در وانفسای کمیابی غیرت دینی و ملی مردان سیاست در دوران حکمرانی حکمرانان جبار و خود فروخته عصر قاجار، عزم خود را در مبارزه با استعمار و برداشتن موانع از راه توسعه و پیشرفت کشور جزم کرد و توانست تا زمانی که امکان پیادهکردن ایدههای خویشتن را داشت، در راه آبادانی کشور و رفاه و سعادت ملت تلاش نماید. گرچه در نهایت تنگنظریها، حسادتها، قدرتطلبیها و کارشکنیهای طالبان قدرت و مکنت در کنار بیعرضگی و ضعف مدیریت حاکمان وقت نگذاشتند وی به تمام آنچه که در ذهن و فکر خود برای آبادانی کشور و استقلال و آزادی آن در سر داشت برسد، اما در همان زمان کوتاهی که در اختیار داشت توانست خدمات فراوانی به ملت و کشور نماید که آثار آن تا مدتها پابرجا بود و پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران برخی از آن آثار زنده شد و مشهودتر و ملموستر گردید.
درباره امیرکبیر، مطالب فراوانی گفته و نوشته شده است، بخصوص در سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران که فضای باز سیاسی ایجاد شده به برکت این انقلاب اجازه داد درباره وی و اقداماتش برای کشور تحقیقات و پژوهشهای فراوانی صورت بگیرد و از مکتوبات گرفته تا فیلم و مجموعه تلویزیونی و... پیرامون شخصیت او در دسترس و اطلاع عموم قرار گرفت، اما بدون اغراق باید یکی از کاملترین این تحقیقات و پژوهشها را کتاب «امیرکبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار» نوشته آیتالله هاشمی رفسنجانی دانست که در سال 1346 و در اوج اختناق رژیم ستمشاهی و با همه سختیها، گرفتاریها، کمبود امکانات تحقیق و ممانعتهای عوامل رژیم برای پژوهش در چنین مواردی به رشته تحریر درآمد. و جالب آنکه نویسنده خود از افراد شاخص و شناخته شده انقلابی و مبارزگر علیه ظلم و ستم خاندان سلطنت پهلوی بود و این ویژگی نویسنده برجستگی اثر وی را به مراتب افزونتر مینماید.
از این جهت، مناسب دیدیم در سالگرد شهادت میرزاتقی خان فراهانی، مدیر توانمندی که الحق فرزند شایستهای نیز برای ملت ایران بود، ضمن معرفی کتاب آیتالله هاشمی رفسنجانی، خلاصهای از این کتاب که برگرفته از تاریخ ایرانی است و تصویر گویایی از اوضاع و احوال کشور چه قبل و چه در هنگام زمامداری امیرکبیر و چه پس از قتل وی را ارائه میدهد، بازگوئی نمائیم.
کلیات
* * *
کتاب «امیر کبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار»، تحقیقی است درباره مبارزات ضداستعماری «امیرکبیر» که در هفت بخش سامان یافته است. در ابتدای کتاب تصویری از اوضاع و احوال کشور قبل از زمامداری امیرکبیر ترسیم میگردد؛ سپس اقدامات و اصلاحات و مبارزات او بر ضد استعمار و عمال استعمار بازگو میشود و پس از آن، وضع کشور پس از سقوط امیرکبیر و تجدید استعمار بررسی و ارزیابی میگردد. در بخش اول به «عوامل خاص تربیت امیرکبیر» اشاره شده است. بخش دوم به اوضاع «پیش از امیر» مربوط میشود که شامل دو فصل «آثار شوم پیمان ترکمنچای» و «در راه احراز کرسی صدارت» است. بخش سوم تحلیلی از «سیاست داخلی امیرکبیر» که این موضوعات را شامل میشود: تمرکز قدرت یا مبارزه با ملوک الطوایفی»، «تنظیم بودجه یا مبارزه با استعمار اقتصادی»، «تشویق صنعت و تکثیر ثروت»، «تقویت بنیه دفاعی»، «نهضت فکری و علمی»، «امیرکبیر و مذهب»، بخش چهارم با عنوان «سیاست خارجی امیرکبیر» از این مباحث تشکیل شده است: «امیر و نفوذ استعمارگران»، «جلوگیری از مداخله خارجی در امور داخلی»، «جاسوسی به نفع اجانب»، «استفاده از مذهب»، «امام زمان»، «اسناد جاسوسی»، «امیرکبیر و اقلیتهای مذهبی»، «امتیاز بیگانه، یا دزدی رسمی»، «امتیاز حکومت بر خلیج فارس»، «افغانستان»، «کارشکنی انگلیس و نقشههای دیگر امیر. «پایان کار و سرنوشت امیرکبیر موضوع بخش پنجم کتاب است. در بخش ششم نیز قضاوتهای دیگران و سخنان و نوشتههای صاحبنظران درباره امیرکبیر آمده است. آخرین بخش کتاب نیز به اوضاع ایران پس از امیرکبیر اختصاص یافته که مجموعا این عناوین را دربردارد: «عقبگرد در سیاست خارجی»، «امتیاز رویتر یا استعمار بیپرچم» و «دوران امتیازات»، کتاب با فهرست مطالب به پایان میرسد.
بخش اول
بخش نخست دو مبحث مربوط به عوامل خاص تربیت و سفرهای سیاسی امیر را در خود جای داده که میخوانیم: میرزاتقیخان امیرکبیر در خانوادهای از طبقات پایین ملت ایران به دنیا آمد و با حفظ این امتیاز در دامان یکی از اصیلترین خاندانهای آن روز ایران تربیت یافت و رشد کرد. امیرکبیر فرزند کربلایی محمدقربان از اهل قریه «هزاوه» واقع در دو فرسخی شمال غربی شهرستان اراک است. به مناسبت اینکه هزاوه در مجاورت فراهان زادگاه خانواده بزرگ قائممقام قرار داشت، کربلایی محمدقربان در سلک نوکران میرزاعیسی قائممقام بزرگ درآمد و به مقام آشپزی رسید و در زمان میرزا ابوالقاسم قائممقام دوم و صدراعظم محمدشاه، مقام نظارت بر آشپزخانه را احراز کرد و در اواخر عمر «قاپوچی» قائممقام شد.(ص 13) به فراخور این حشر و نشر پسر او میرزاتقی در دوران کودکی ناهار بچههای قائممقام را میآورد و پشت در اتاق به انتظار تمام شدن صرف ناهار برای بردن ظرفها میایستاد. در همین مدت کوتاه گوش به کلمات معلم که به بچهها درس میآموخت، میداد. هر چه میشنید فرامیگرفت. یک روز قائممقام برای امتحان از بچههایش هر چه میپرسید آنها از عهده جواب برنمیآمدند. میرزاتقیخان به آن سوالات جواب صحیح میداد. قائممقام پرسید: اینها را از کجا آموختهای، گفت: از پشت در اتاق در آن مدت کوتاه به گفتههای معلم گوش میدادم. قائممقام خواست به او جایزه بدهد. میرزاتقیخان به گریه افتاد و گفت عوض جایزه به معلم دستور بدهید که آن درسها را به من هم بدهد. (ص 14)
در ادامه این بخش نویسنده به ارتباط جایگاه طبقاتی میرزاتقی به منزله فردی نشسته در قاعده مخروط با پادشاه و دربار قرار گرفته در راس هرم و نیازهای این دو طبقه اشاره کرده و درایت و تیزهوشی فردی برخاسته از طبقه زحمتکش اجتماع را در متن بینشی که به تدریج نسبت به اوضاع سیاسی کشور در او در حال رشد یافتن است، ریخته و به سراغ سفرهای سیاسی او میرود. اولین سفر او به روسیه است. متعاقب قتل گریبایدوف و کشتار 34 نفر از اعضای سفارت روس، هیاتی از ایران «به ریاست خسرومیرزا فرزند عباسمیرزا ولیعهد فتحعلیشاه در 16 شوال 1244 از تبریز عازم روسیه شد و روز سوم رمضان 1245 (10 ماه و نیم بعد) با گرفتن نتیجه مطلوب، راضی و خشنود به تبریز برگشت. میرزاتقیخان فراهانی که در آن تاریخ «مستوفی نظام» و هم از منشیان زبردست و مورد اعتماد قائممقام وزیر عباسمیرزا بود، به سفارش قائممقام به عضویت این هیات انتخاب شد و علاوه بر اینکه در هیات، منشی مخصوص محمدخان زنگنه امیرنظام بود از طرف قائممقام دستور داشت تمام مذاکرات خصوصی و رسمی و همه رفتار و گفتار طرفین را زیر نظر بگیرد و به او گزارش دهد.» (ص 19)
دومین سفر امیر در 1253 با همراهی ناصرالدینمیرزا ولیعهد هشتساله و چند نفر دیگر از بزرگان کشور به ایروان انجام گرفت و در سومین سفر، او به عنوان نماینده ایران برای مذاکره با عثمانی جهت رفع اختلافات برگزیده شد. «بسیاری از مورخان معتقدند آغاسی از شخصیت و نفوذ فوقالعاده امیر در آذربایجان که باز هم در حال رشد بود، خائف یا ناراحت بود و انتصاب او به این سمت برای این بوده است که او را برای مدتی طولانی از ایران دور کند و در نتیجههمانطور که اهل نظر حدس میزدند اگر موفقیتی به دست نیاورد باعث سقوط شخصیت وی گردد و اگر هم موفقیتی به دست آمد که چه بهتر.» (ص22)
بخش دوم
بخش دوم با «آثار شوم پیمان ترکمانچای» مربوط به اوضاع پیش از صدارت امیر آغاز میشود؛ پیمانی که «روابط خارجی ایران با بسیاری از دول اروپایی بر اساس مواد آن تنظیم شد و انگلستان از ضعف بنیه مالی ایران بعد از جنگ دوم ایران و روس، حداکثر بهرهبرداری را در راه تثبیت موقعیت خود و تحکیم نفوذ و سلطه خویش با پرداخت پول مختصری» کرد. (صص 28- 27) «جاسوسان و مامورهای زبردست انگلیسی در پستها و لباسهای مختلف، همه چیز را زیر نظر داشتند و نفوذ جهنمی انگلستان در همه جا گسترده بود. مخصوصاً در جنوب و شرق ایران این نفوذ به مناسبت هندوستان عمق بیشتری داشت.» (ص 29) «یکی از شواهد روشن نفوذ روس و انگلیس قبل از زمامداری امیرکبیر این است که هنگام وفات محمدشاه در تاریخ 6 شوال 1264 ناصرالدینمیرزا ولیعهد در تبریز بود و تا آمدن ولیعهد از تبریز به تهران مرجعی برای اداره کارهای کشور وجود نداشت.» (ص 32)
نویسنده در مبحث بعدی این بخش از مهدعلیا، آصفالدوله و میرزاآقاخان نوری به عنوان جاسوسان استعمار نام برده و از وضع مملکت همچون مستعمرهای رسمی روایت میکند: «دربار لانه جاسوسی و پایتخت پر از رجال خریدهشده و عمال استعمار بود. در جنوب و شرق کشور خوانین و روسای عشایر از طرف انگلیس خریدهشده و نوکران حلقه به گوش بریتانیای کبیر بودند.» (ص 34)
روسها با در دست داشتن امتیازات پیمان منحوس ترکمانچای شمال کشور را قبضه کرده و اعتبار بینالمللی ایران را کاملاً مخدوش ساخته بودند. خزانه مملکت تهی و صحنه سیاست کشور خالی از رجال و رهبران آزموده بود. (ص 34) نویسنده سپس در یک قیاس با ژاپن نوشته است: «چند سال پیش از صدارت امیرکبیر در ایران، کشور ژاپن هم به بلای استعمار گرفتار بود. چه شد که استعمار از ژاپن ریشهکن شد ولی در ایران قهرمان ملی و ضداستعمار فقط توانست مملکت را از سقوط رسمی در کام استعمار نجات دهد و در مقابل، جان خود را بر سر این مبارزات گذاشت و به دنبال مرگ او بسیاری از افکار و اقدامات او به گور رفت.» (ص 35)
«یک فرق اساسی بین ایران و ژاپن آن روز این است که در ایران زمامداران و طبقه حاکمه اصولاً خود را از مردم جدا میدانستند و منافع پست آنها درست در خلاف جهت منافع ملت قرار داشت.» (ص 35) «ترکهای قجر اصلاً خود را نسبت به ایران و ایرانی بیگانه میدانستند و حکومت خویش را همانند مغول در ایران در سایه زور و فشار و اختناق دوامپذیر تشخیص داده بودند لذا آنچنان تسمهای از گرده ملت کشیده بودند و چنگال استبداد خویش را آنچنان در اعماق وجود طبقات اصیل اجتماع ایران فرو برده بودند که مجال اظهار عرض اندام از مردم در امور داخلی و خارجی کشور سلب شده بود.» (ص 35)
بخش سوم
امیرکبیر وقتی به صدارت رسید به اصلاح اوضاع داخلی مملکت همت گماشت. این موضوع بخش سوم کتاب است: در جنوب، در شیراز محمدقلیخان شقاقی با حاجقوام کلانتر سر به شورش برداشته بود؛ قوامالدین بهبهانی مشهور به «میرزا قوما» با عدهای از شیوخ پیمان همکاری بسته به دولت مرکزی اعلان یاغیگری داده بود؛ فرماندار بوشهر و دشتستان و دشتی با تحریک کنسول انگلیس در بوشهر علم مخالفت با حکومت مرکزی برافراشته بود؛ نواییخان در کرمان علیه حاکم شهر شورید؛ شیخ سیف حاکم بندرعباس درصدد جدا کردن شیخنشینهای خلیجفارس از ایران برآمده بود و بلوچها دم از استقلال بلوچستان و سیستان میزدند؛ مردم یزد علیه حاکم خود سر به شورش برداشته بودند؛ در شرق و شمال کشور، سالار پسر آصفالدوله علم استقلال و سرپیچی از دستورات دولت مرکزی برافراشته بود؛ افغانستان با نقشه انگلستان تقریباً از ایران جدا شده بود؛ در شهرهای شمالی و شمال غربی، فتنه بابیه توسط ملاحسین بشرویه نفوذ و گسترش فراوانی یافته بود تا حدی که محمدعلی زنجانی در زنجان هم به قیام برخاست؛ روسیه نیز با فریفتن ترکمانان و ترکان، دائماً این مناطق را در آشوب نگه میداشت و ترکمنهای یموت و تکه و گوگلان، از استرآباد تا آن طرف سرخس را به هرج و مرج و آشوب کشیده بودند.
در چنین وضعی امیرکبیر شورش جنوب را سرکوب کرد؛ در سیستان و بلوچستان امیرکبیر با ایجاد هنگهای جمازهسوار و ساختن پاسگاهها و قراونخانههای فراوان و مستحکم و مجهز و استفاده از امکانات یارمحمدخان حاکم هرات، سرتاسر منطقه را آرام کرد. (ص 57) افغانستان را متمایل به حکومت مرکزی کرد. (ص 57) در شمال دو تیره «یموت» و «تکه» بدون زد و خورد تسلیم دولت مرکزی شدند و تیره «گوگلان» نیز با مقاومت بیشتری تسلیم دولت مرکزی شد. (ص 57) با احداث سد بزرگ گرگانرود، بسیاری از ترکمنهای بیکار منطقه به کشاورزی رو آوردند و منطقه آرام شد. (ص 58) امیرکبیر با اعزام قوای کافی و تقویت حاکم مازندران بشرویه را از میان برداشت و فتنه بابیه را خاموش کرد. (ص 55) او همچنین سربازانی به سرکردگی محمدخان بیگلربیگی عازم زنجان کرد و محمدعلی زنجانی از پیروان باب را به قتل رساند و امنیت را به شهر بازگرداند. (ص 55) درایت امیر با کاردانی حسامالسلطنه، خراسان را از تجزیه و استقلال رهانید و سالار پسر آصفالدوله نیز از میان برداشته شد. (ص 59)
امیر در ادامه اقدامات اصلاحی خود به تنظیم بودجه مملکت مبادرت ورزید. او «برای بررسی دخل و خرج کشور هیاتی از مستوفیان را به ریاست میرزایوسف مستوفیالممالک آشتیانی (وزیر مالیه) مامور رسیدگی کرد» (ص 68) و دستور داد متخصصین امور مالی برنامه مالیات و عوارض را بر اساس عدالت و به تناسب درآمد، تنظیم کنند. و پس از تنظیم برنامهای عادلانه... به اجرای آن پرداخت. (ص 72) او جلوی حیف و میل بودجه را گرفت و حقوق شاه و دربار را محدود کرد. نگارنده در یک نمونه از این نوع اقدامات امیر نوشته است: مستمری پسران سیدمصطفی شوشتری که از عمال انگلستان بودند، قطع شد. «دولت انگلیس به بهانه اینکه مادر پسران سیدمصطفی از اهل هندوستان، مستعمره انگلیس است، مدتها با دولت ایران مکاتبه میکرد ولی تا امیر زنده بود نتیجهای نگرفت اما بعد از قتل امیر و روی کار آمدن میرزا آقاخان نوری سفارت انگلیس مبلغ 9560 تومان از حقوق عقبافتاده آنها علاوه بر تجدید مستمری سابق از او مطالبه کرد. نوری حاضر شده بود سالی 1500 تومان مستمری برای آنها برقرار کند ولی انگلیس قانع نمیشد، تا اینکه ناصرالدینشاه در حاشیه یکی از نامهها که در این خصوص نوشته شده بود، نوشت: «اگر این دفعه از این قرار هم نکول کند دیگر جواب هم ندهید.» این عتاب سبب شد که همان مبلغ را بپذیرند و مکاتبه را قطع کنند.» (ص 78)
نویسنده در ادامه بحث بخش سوم در فصل تشویق صنعت و تکثیر ثروت نوشته است: امیر «دو کارخانه شکرریزی و قندسازی در شهرستان ساری احداث کرد که ماهانه 10 خروار از محصول آنها به تهران وارد میشد و مصرف قند و شکر ایران را که تا آن روز از هندوستان وارد میشد، تقریباً تامین میکرد». (ص 81) «یک کارخانه نخریسی بزرگ با ساختمان چهارطبقهای در تهران و کارخانههای حریربافی در کاشان، چلواربافی در تهران، کالسکهسازی در اصفهان و تهران و کاغذسازی در تهران و اصفهان، بلورسازی در قم و اصفهان و تهران و چینیسازی در تهران و قم نیز محصول فکر و پشتکار امیرکبیر است.» (ص 81) او همچنین در جهت حمایت از صنایع دستی و داخلی «دستور داد لباس نظامیان از شال چوخای پشمین مازندرانی تهیه شود. شالهای دستی کرمانی در زمان او و به تشویق او به قدری عالی بافته میشد که با شالهای کشمیری رقابت میکرد لذا معروف به شال امیری شد». (ص 82)
در بحث تقویت بنیه دفاعی از کارشکنیهای استعمارگران و مخالفت آنان با تجهیز ایران به سلاح روز سخن رفته که همگام با سیاست استعمارگران کارشکنیهای داخلی نیز با آن همراه میشد.
امیر برای تجهیز سپاه ایران به سلاح روز و تربیت نظامیان به سبک جدید مدرسه دارالفنون را تاسیس کرد و «مسیوجان داود را به اتریش فرستاد که برای فنون و علوم مختلف استاد استخدام کند و در لیست اساتید مورد لزوم به او صورت داده بود که یک نفر معلم پیادهنظام، یک نفر معلم توپخانه و یک استاد سوارهنظام با حقوقی سالی چهار هزار تومان برای مدت پنج سال یا شش سال استخدام کرده به ایران بیاورد». (ص 96) اما با عزل و مرگ امیر همه برنامهها همراه خودش به گور رفت. او حتی بر آن بود تا ایران را مجهز به ناوگان دریایی کند.
امیر «دارالفنون» را که قسمتی از آن ویژه تعلیمات نظامی بود در 1266 (قمری) تاسیس کرد و یک سال و اندی بعد قسمتی از مدرسه آماده بهرهبرداری و منتظر ورود معلمین از پروس، اتریش و اسمنویسی شاگردان بود. (ص 106)
در ادامه مبحث فوق از ارتباط امیر با مذهب، روحانیت و چند نمونه از عبادتهای او آگاه میشویم. همچنین اقداماتی که او برای مبارزه با خرافات و بستنشینیها انجام داد. «امیر به چاپخانهها اخطار کرده بود که کلمات قرآن را بر روی کاغذهای باطله چاپ نکنند چون کاغذها توسط دکاندارها به صورت ظرف اجناس مصرف و در دست و پا میافتاد و باعث هتک حرمت قرآن میشد.» (ص 121)
درباره دستگاه قضاوت؛ نگارنده مینویسد: «امیر چون معتقد بوده است که سیستم قضایی اسلام بهترین و کاملترین سیستم قضایی دنیاست از این جهت نمیتوانسته تحول عمیق و رفرم به معنای واقعی کلمه در دستگاه قضایی کشور ایجاد کند. کاری که میتوانسته انجام دهد این بوده که تشکیلات اداری محاکم قضایی را منظم و مرتب کند و وسایل اجرای عدالت را آماده نماید که پس از صدور حکم دستخوش تاخیر یا تعطیل نشود و این دو کار را هم به بهترین صورت ممکن انجام داده است.» (ص 128) «دیگر اینکه تصمیم گرفت قضاوت را که به مقتضای دستور دین منحصر به مجتهدین و فقهای جامعالشرایط است به دست افرادی بسپارد که واقعاً شرایط قضاوت را داشته باشند و کسانی که صلاحیت مقام شامخ قضاوت را ندارند از تصدی این پست حساس بازدارد.» (ص 128)
بخش چهارم
بخش چهارم مربوط به سیاست خارجی امیرکبیر است که مختصرتر از سه بخش پیشین به معرفی آن پرداخته میشود، نویسنده از سیاست «طفیلی» به عنوان سیاست خارجی ایران در دوران پیش از صدارت امیر یاد میکند که در آن نوع سیاست، ایران ملعبه دسیسهبازیهای دولتین روس، انگلیس و کمتر فرانسه قرار گرفت و هرازگاهی با انواع قراردادهایی همچون تیلسیت، ترکمانچای و گلستان در دام سیاستهای دول اروپایی فروغلتید و در دوره 12 سال آرامش اروپا، خرابکاری دول در ایران از طریق ایجاد تفرقه بین مذاهب پیگیری شد. در این خصوص از صوفی اسلام و خواجه یوسف کاشغری به عنوان نمونه عاملین دول نام برده شده است. فرمان عزل امیرکبیر سرآغاز فصل پنجم کتاب است که با دو مبحث قتل امیرکبیر و نقش استعمارگران در عزل و قتل امیر به پایان میرسد. «فرمان برکناری امیرکبیر از سمت نخستوزیری،... در پنجشنبه شب 19 محرمالحرام از طرف ناصرالدینشاه صادر و به وی ابلاغ گردید.» (ص303)
نویسنده در صفحات 306 و 307 کتاب به دو سفر شوم امیر؛ اصفهان و قم اشاره کرده و اقدام امیر در اخراج یکی از پیشخدمتهای مخصوص شاه به نام «میرزا محمد علی خان» در اصفهان و امر به «عباس میرزا» برادر ناصرالدینشاه جهت رفتن به پایتخت برخلاف نظر شاه که از او خواسته بود به عنوان حاکم در قم بماند را دو عامل تکدر خاطر ناصرالدینشاه از امیر یاد کرده که مخالفان داخلی و خارجی نیز آن را تشدید کردند. از آن پس رویه شاه نسبت به امیر تغییر کرد و پس از مراجعت از اصفهان «بیمهری و سردی شاه نسبت به امیر آنقدر بالا گرفت که امیر احساس کرد شاه مقدمات عزل او را فراهم میکند.» (ص 312) «عصر روز پنجشنبه 19 محرم 1268، امیرکبیر به عادت هر روز که به دربار میرفت و گزارش امور مملکت را میداد، به دربار رفت، و در محل انتظار هر چه صبر کرد خبری از احضار نخستوزیر نشد. او همه چیز را احساس کرد و همراه یکی از دوستان صمیمی خود «میرزاهاشم آقا تبریزی» به خانه برگشت.» (ص310)
نویسنده با استفاده از مدارکی که به دست آورده نوشته است: «در همان دو سه روز اول، امیر پنج نامه به شاه نوشته و در همه آنها تقاضای ملاقات و مذاکره درباره علل عزل کرده است و از طرف شاه هم به بعضی از این نامهها جواب داده شده که دودلی و حیرت او را نشان میدهد. و علاوه بر این مکاتبات توسط عزتالدوله خواهر شاه و همسر باوفای امیر پیغامهای شفاهی رد و بدل شده است و بالاخره شاه امیر را به حضور میپذیرد.» (ص 311)
امیرکبیر در ملاقات شاه خدمات ارزنده و بیسابقهای را که به ایران و شخص شاه کرده بود تذکر داد و پس از تشریح خدمات و رفع اشکالات خیالی و بیحقیقت شاه اظهار داشت: «جزای این همه خدمت نباید چنین باشد.» شاه هم به مقتضای طبع استبداد و روحیه دیکتاتوری که داشت در جواب آن همه حرف حساب گفت: «تمام این خدمات با خواست و اراده و قدرت و پشتیبانی خود ما انجام شده است.» (ص 314)
نویسنده در صفحه 318 از «میرزا آقاخان نوری» به عنوان صدراعظم جدید نام برده و در صفحه 321 درباره تبعید امیر نوشته است: «مخالفان امیر که کابینه جدید را تشکیل داده بودند، خوب میدانستند که برنامه کار آنها خیلی زود اعتبار و شخصیت امیر را بالا میبرد و ادامه کار را مشکل مینماید و اگر امیرکبیر در مرکز و در دسترس باشد، خواهی نخواهی به سر کار برمیگردد.» سرهنگ شیل سفیر انگلیس در یکی از گزارشهای خود بعد از سقوط امیر به وزارت خارجه انگلیس نوشته: «... در ظرف همین چند روزه که از عزل امیر نظام میگذرد، بینظمی و هرج و مرج دستگاههای حکومت را گرفته، صدراعظم جدید، صاحب قدرتی در دستگاه نیست و همین اوضاع و احوال سبب شده که مردم علناً صحبت از برگشت میرزاتقیخان به مقام سابقش بنمایند.» (ص 321) «سرانجام شاه در روز بیست و پنجم محرم یعنی شش روز پس از عزل امیر تمام اختیارات او را گرفت و وی را از تمام مناصب عزل نمود.» (ص 324)
در ادامه در صفحه 325 میخوانیم: «برای نابود کردن امیر صلاح چنان دیدند که ابتدا او را از تهران دور کنند و رابطه او را با شاه به کلی قطع نمایند و آنگاه کاملاً تنها به قاضی روند و فرمان قتل او را بگیرند، زیرا باز هم احتمال در کار بود که امیر با ملاقات یا نامه یا پیک مخصوص شاه را بر سر عقل آورد.» با این همه «امیر به میل خود زیر بار بیرون رفتن از تهران نرفت ولی شاه تصمیم خود را گرفته بود و امیر خواهی نخواهی بایستی از تهران بیرون رود لذا دستور تبعید او را به فین کاشان امضا کرد و برای اجرا به دست «جلیلخان جلیلوند» داد.» (ص 326)
بخش پنجم
هاشمیرفسنجانی در صفحات 328 و 329 از بخش پنجم کتاب شرح مختصری از اقدامات دشمنان امیر (اعم از داخل و خارج) را آورده و نتیجه میگیرد اقدامات مزبور مقدمات صدور حکم قتل امیر را فراهم آورد تا آنجا که قلب شاه که به قول خودش «مالامال از محبت امیر بود» مملو از غیظ و غضب امیر شد و در همان دوران دو بار به اعتمادالدوله اظهار داشت: «تنها موجبات خرسندی خاطر ما را قتل میرزاتقیخان فراهم میسازد.» (ص 330)
فرمان قتل امیر
«چاکران آستان ملائک پاسبان، فدوی خاص دولت ابدمدت حاجعلی خان، پیشخدمت خاصه، فراشباشی دربار سپهر اقتدار؛ مامور است که به فین کاشان رفته میرزاتقیخان فراهانی را راحت نماید و در انجام این ماموریت، بین الاقران مفتخر و به مراحم خسروانی مستظهر بوده باشد.» (ص 332) نویسنده در همین صفحه بنا بر اقوال نوشته است: «دستور قتل امیر را توسط یکی از زنان زیبا و مورد علاقه شاه در حالی که شاه را در دریای شهوت غرق کرده بود از او گرفتند...» (ص 332) «شاه وقتی که به حال عادی برگشت، یاد امضای فرمان اعدام امیر، سراپای وجودش را لرزاند و از سوگلی حرم خواست آن فرمان را به او برگرداند، ولی جواب این بود که فرمان همایونی همان نیمهشب به مامور اجرا داده شده و در همان دل شب چاپاری به طرف کاشان حرکت کرده است.» (ص 333)
هاشمی رفسنجانی با بررسی آرای مورخان نوشته است که اکثر آنها معتقدند حادثه قتل در «حمام» اتفاق افتاده و فقط گرنت واتسن مینویسد: «معمولاً هر روز صبح ماموران محافظ امیر را از عمارت بیرون میخواندند و او را میدیدند که مبادا شبانه در رفته باشد. روز آخر هم به عادت هر روز او را احضار کردند و عزتالدوله که روزهای اول همراه امیر بیرون میآمد کمکم مطمئن شده بود که این عمل تشریفاتی بیش نیست لذا روزهای آخر نمیرفت، آن روز هم همراه امیر نرفت و ماموران تا امیر بیرون آمد، در عمارت را بستند و او را کشانکشان به عمارت مجاور بردند و به قتل رساندند.» (صص 337- 336) نویسنده کتاب امیرکبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار، در صفحه 334 مینویسد: «علی خان فراشباشی و همراهان روز جمعه «یا 18 ربیعالاول به طور ناشناس و با صورتهای بسته وارد فین شدند و بدون یک دقیقه فوت وقت به دنبال کار جنایت بار خود رفتند».
بخش ششم و هفتم
در بخش ششم نویسنده به پارهای قضاوتها با عناوین قضاوت تاریخ و قضاوت افکار عمومی، قضاوت انگلستان، پشیمانی و قضاوت ناصرالدینشاه پرداخته و در بخش هفتم و پایانی کتاب از احیای سیاستهای کهن با عنوان عقبگرد در سیاست خارجی سخن رانده که منجر به از سرگیری دوران امتیازات یا دزدیهای سیاسی شده است که برجستهترین نمونه آن امتیاز «رویتر» یا «استعمار بیپرچم» نام دارد.
قدردانی آیتالله هاشمی رفسنجانی از ناشر کتاب امیرکبیر
کتاب «امیر کبیر؛ قهرمان مبارزه با استعمار» اثر آیتالله اکبر هاشمی رفسنجانی که بعد از حدود نیم قرن توسط اولین ناشر آن تجدید چاپ شده با مقدمهای جدید از آیتالله هاشمی رفسنجانی همراه است. رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام در مقدمه چاپ جدید این کتاب آورده است:
«حدود نیم قرن پیش انتشارات فراهانی شجاعانه اقدام به چاپ و انتشار «امیرکبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار» کرد. شجاعت از این جهت که آن زمان ساواک سخت با اینجانب عداوت داشت و آثارم را ممنوع الانتشار کرده بود و خودم نیز زندگی نیمه مخفی در تهران داشتم که از آن فرصت برای تحقیق درباره زندگی و مدیریت میرزاتقی خان امیرکبیر استفاده کردم و نکات مهمی از عملکرد ایشان در جهت عشق به مردم و کشور و توسعه و سازندگی و بخصوص تاسیس دارلفنون و درک خطر استعمار و تنفر از استعمارزدگی و نیز فسادهای ناشی از استبداد قاجار و درباریان مطیع اجانب و نکات مهم دیگر افکار، رفتار و استاد و مربی دانشمند و ادیب ایشان، قائم مقام فراهانی دریافت نمودم.
در ذهنم آمد که جوانان و مخصوصاً طلبههای حوزههای علمیه را که نیاز جدّی آشنا شدن به تاریخ ایران و استعمار و کشورهای گرفتار تجاوزهای استعمارگران داشتند را تامین کنم و از این قطعه تاریخ مطلع نمایم.
قبلاً هم در این جهت کتاب مهم «القضیه الفلسطینیه» تالیف مرحوم اکرم زعیتر را با عنوان «سرگذشت فلسطین یا کارنامه سیاه استعمار» ترجمه و منتشر کرده بودم. آن هم در شرایطی که با جمعی از طلاب مظلوم که برخلاف قانون جاری به سربازی اجباری جلب شده و مشغول دوران آموزشی در پادگان باغشاه بودم و با استفاده از مرخصی به زادگاهم، روستای بهرمان رفتم و پس از تکمیل ترجمه کتاب، آن را برای انتشار دادم. بعد از پخش آن کتاب در جامعه بازداشت و به شدت شکنجه شده بودم و میدانستم آب انداختن به لانه منافع استبداد و استعمار چه خطرهایی در کمین دارد! آن اقدام هم اطلاع ملت ایران را از فاجعههای دست اندازی به کشورهای عقب نگهداشته شده، در پی خواهد داشت.
توجه به نکات فوق، نشان میدهد که شجاعت و خطرپذیری جناب شمس فراهانی سزاوار ستایش است. جالب اینکه پس از انتشار کتاب و استقبالی که در محافل ملی و اسلامی از این کتاب شد و حساس شدن ساواک بخاطر وضع مولف و زاویههای فراوانی که شامل رژیم پهلوی هم بود، تقاضای کتاب بسیار بالا رفت و با اینکه انتشارات فراهانی حق چاپ و انتشار و حتی ساخت فیلم و سایر اقدامات مربوط به کتاب را در انحصار داشت و من در شرایطی نبودم که بتوانم نیاز جامعه به این کتاب را پاسخ دهم، در مقابل افراز و بنگاههای دیگر بدون اجازه ناشر اقدام به چاپ و نشر کتاب میکردند و دهها بار تجدید چاپ شد و من و آقای فراهانی اعتراضی نکردیم، چون هدف نشر حقایق تاریخی کشور و جنایات استعمار بود و میخواستیم مردم بدانند که استعمار و استبداد مثل دولبه قیچی مصالح و حقوق ملتها را به نفع خودشان میبرند.
البته بعداً معلوم شد رژیم پهلوی که آن روزها هنوز افشای کجروهای قاجار را به نفع خود میدانست، ترجیح داده که مزاحم این اقدام گرچه تلخ نشود و تفاوت رفتار رژیم در این مورد و مورد کتاب سرگذشت فلسطین همین جاست. چون استعمار و صهیونیسم و همپالکیهای اسرائیل به هیچ وجه آماده تحمل کاری که فجایع آنها را آنگونه افشا نمایند، نبودند.
مطالعه سوالات و خشونتهای بازجویان در پرونده بازداشتم در تاریخ 20/3/43 که در اسناد ساواک موجود است، خشم و حساسیت همپالکیهای اسرائیل را بخوبی نشان میدهد.
به هرحال اکنون که بار دیگر آقای فراهانی تصمیم به انتشار این اثر به صورت بهتر و با کیفیت مناسبتری گرفتهاند، تشکر میکنم و برای توفیقات بیشتر ایشان دعا مینمایم.»
روز بیستم دیماه مصادف با سالروز شهادت میرزاتقیخان فراهانی ملقب به «امیرکبیر» است، مردی که در وانفسای کمیابی غیرت دینی و ملی مردان سیاست در دوران حکمرانی حکمرانان جبار و خود فروخته عصر قاجار، عزم خود را در مبارزه با استعمار و برداشتن موانع از راه توسعه و پیشرفت کشور جزم کرد و توانست تا زمانی که امکان پیادهکردن ایدههای خویشتن را داشت، در راه آبادانی کشور و رفاه و سعادت ملت تلاش نماید. گرچه در نهایت تنگنظریها، حسادتها، قدرتطلبیها و کارشکنیهای طالبان قدرت و مکنت در کنار بیعرضگی و ضعف مدیریت حاکمان وقت نگذاشتند وی به تمام آنچه که در ذهن و فکر خود برای آبادانی کشور و استقلال و آزادی آن در سر داشت برسد، اما در همان زمان کوتاهی که در اختیار داشت توانست خدمات فراوانی به ملت و کشور نماید که آثار آن تا مدتها پابرجا بود و پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران برخی از آن آثار زنده شد و مشهودتر و ملموستر گردید.
درباره امیرکبیر، مطالب فراوانی گفته و نوشته شده است، بخصوص در سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران که فضای باز سیاسی ایجاد شده به برکت این انقلاب اجازه داد درباره وی و اقداماتش برای کشور تحقیقات و پژوهشهای فراوانی صورت بگیرد و از مکتوبات گرفته تا فیلم و مجموعه تلویزیونی و... پیرامون شخصیت او در دسترس و اطلاع عموم قرار گرفت، اما بدون اغراق باید یکی از کاملترین این تحقیقات و پژوهشها را کتاب «امیرکبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار» نوشته آیتالله هاشمی رفسنجانی دانست که در سال 1346 و در اوج اختناق رژیم ستمشاهی و با همه سختیها، گرفتاریها، کمبود امکانات تحقیق و ممانعتهای عوامل رژیم برای پژوهش در چنین مواردی به رشته تحریر درآمد. و جالب آنکه نویسنده خود از افراد شاخص و شناخته شده انقلابی و مبارزگر علیه ظلم و ستم خاندان سلطنت پهلوی بود و این ویژگی نویسنده برجستگی اثر وی را به مراتب افزونتر مینماید.
از این جهت، مناسب دیدیم در سالگرد شهادت میرزاتقی خان فراهانی، مدیر توانمندی که الحق فرزند شایستهای نیز برای ملت ایران بود، ضمن معرفی کتاب آیتالله هاشمی رفسنجانی، خلاصهای از این کتاب که برگرفته از تاریخ ایرانی است و تصویر گویایی از اوضاع و احوال کشور چه قبل و چه در هنگام زمامداری امیرکبیر و چه پس از قتل وی را ارائه میدهد، بازگوئی نمائیم.
کلیات
* * *
کتاب «امیر کبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار»، تحقیقی است درباره مبارزات ضداستعماری «امیرکبیر» که در هفت بخش سامان یافته است. در ابتدای کتاب تصویری از اوضاع و احوال کشور قبل از زمامداری امیرکبیر ترسیم میگردد؛ سپس اقدامات و اصلاحات و مبارزات او بر ضد استعمار و عمال استعمار بازگو میشود و پس از آن، وضع کشور پس از سقوط امیرکبیر و تجدید استعمار بررسی و ارزیابی میگردد. در بخش اول به «عوامل خاص تربیت امیرکبیر» اشاره شده است. بخش دوم به اوضاع «پیش از امیر» مربوط میشود که شامل دو فصل «آثار شوم پیمان ترکمنچای» و «در راه احراز کرسی صدارت» است. بخش سوم تحلیلی از «سیاست داخلی امیرکبیر» که این موضوعات را شامل میشود: تمرکز قدرت یا مبارزه با ملوک الطوایفی»، «تنظیم بودجه یا مبارزه با استعمار اقتصادی»، «تشویق صنعت و تکثیر ثروت»، «تقویت بنیه دفاعی»، «نهضت فکری و علمی»، «امیرکبیر و مذهب»، بخش چهارم با عنوان «سیاست خارجی امیرکبیر» از این مباحث تشکیل شده است: «امیر و نفوذ استعمارگران»، «جلوگیری از مداخله خارجی در امور داخلی»، «جاسوسی به نفع اجانب»، «استفاده از مذهب»، «امام زمان»، «اسناد جاسوسی»، «امیرکبیر و اقلیتهای مذهبی»، «امتیاز بیگانه، یا دزدی رسمی»، «امتیاز حکومت بر خلیج فارس»، «افغانستان»، «کارشکنی انگلیس و نقشههای دیگر امیر. «پایان کار و سرنوشت امیرکبیر موضوع بخش پنجم کتاب است. در بخش ششم نیز قضاوتهای دیگران و سخنان و نوشتههای صاحبنظران درباره امیرکبیر آمده است. آخرین بخش کتاب نیز به اوضاع ایران پس از امیرکبیر اختصاص یافته که مجموعا این عناوین را دربردارد: «عقبگرد در سیاست خارجی»، «امتیاز رویتر یا استعمار بیپرچم» و «دوران امتیازات»، کتاب با فهرست مطالب به پایان میرسد.
بخش اول
بخش نخست دو مبحث مربوط به عوامل خاص تربیت و سفرهای سیاسی امیر را در خود جای داده که میخوانیم: میرزاتقیخان امیرکبیر در خانوادهای از طبقات پایین ملت ایران به دنیا آمد و با حفظ این امتیاز در دامان یکی از اصیلترین خاندانهای آن روز ایران تربیت یافت و رشد کرد. امیرکبیر فرزند کربلایی محمدقربان از اهل قریه «هزاوه» واقع در دو فرسخی شمال غربی شهرستان اراک است. به مناسبت اینکه هزاوه در مجاورت فراهان زادگاه خانواده بزرگ قائممقام قرار داشت، کربلایی محمدقربان در سلک نوکران میرزاعیسی قائممقام بزرگ درآمد و به مقام آشپزی رسید و در زمان میرزا ابوالقاسم قائممقام دوم و صدراعظم محمدشاه، مقام نظارت بر آشپزخانه را احراز کرد و در اواخر عمر «قاپوچی» قائممقام شد.(ص 13) به فراخور این حشر و نشر پسر او میرزاتقی در دوران کودکی ناهار بچههای قائممقام را میآورد و پشت در اتاق به انتظار تمام شدن صرف ناهار برای بردن ظرفها میایستاد. در همین مدت کوتاه گوش به کلمات معلم که به بچهها درس میآموخت، میداد. هر چه میشنید فرامیگرفت. یک روز قائممقام برای امتحان از بچههایش هر چه میپرسید آنها از عهده جواب برنمیآمدند. میرزاتقیخان به آن سوالات جواب صحیح میداد. قائممقام پرسید: اینها را از کجا آموختهای، گفت: از پشت در اتاق در آن مدت کوتاه به گفتههای معلم گوش میدادم. قائممقام خواست به او جایزه بدهد. میرزاتقیخان به گریه افتاد و گفت عوض جایزه به معلم دستور بدهید که آن درسها را به من هم بدهد. (ص 14)
در ادامه این بخش نویسنده به ارتباط جایگاه طبقاتی میرزاتقی به منزله فردی نشسته در قاعده مخروط با پادشاه و دربار قرار گرفته در راس هرم و نیازهای این دو طبقه اشاره کرده و درایت و تیزهوشی فردی برخاسته از طبقه زحمتکش اجتماع را در متن بینشی که به تدریج نسبت به اوضاع سیاسی کشور در او در حال رشد یافتن است، ریخته و به سراغ سفرهای سیاسی او میرود. اولین سفر او به روسیه است. متعاقب قتل گریبایدوف و کشتار 34 نفر از اعضای سفارت روس، هیاتی از ایران «به ریاست خسرومیرزا فرزند عباسمیرزا ولیعهد فتحعلیشاه در 16 شوال 1244 از تبریز عازم روسیه شد و روز سوم رمضان 1245 (10 ماه و نیم بعد) با گرفتن نتیجه مطلوب، راضی و خشنود به تبریز برگشت. میرزاتقیخان فراهانی که در آن تاریخ «مستوفی نظام» و هم از منشیان زبردست و مورد اعتماد قائممقام وزیر عباسمیرزا بود، به سفارش قائممقام به عضویت این هیات انتخاب شد و علاوه بر اینکه در هیات، منشی مخصوص محمدخان زنگنه امیرنظام بود از طرف قائممقام دستور داشت تمام مذاکرات خصوصی و رسمی و همه رفتار و گفتار طرفین را زیر نظر بگیرد و به او گزارش دهد.» (ص 19)
دومین سفر امیر در 1253 با همراهی ناصرالدینمیرزا ولیعهد هشتساله و چند نفر دیگر از بزرگان کشور به ایروان انجام گرفت و در سومین سفر، او به عنوان نماینده ایران برای مذاکره با عثمانی جهت رفع اختلافات برگزیده شد. «بسیاری از مورخان معتقدند آغاسی از شخصیت و نفوذ فوقالعاده امیر در آذربایجان که باز هم در حال رشد بود، خائف یا ناراحت بود و انتصاب او به این سمت برای این بوده است که او را برای مدتی طولانی از ایران دور کند و در نتیجههمانطور که اهل نظر حدس میزدند اگر موفقیتی به دست نیاورد باعث سقوط شخصیت وی گردد و اگر هم موفقیتی به دست آمد که چه بهتر.» (ص22)
بخش دوم
بخش دوم با «آثار شوم پیمان ترکمانچای» مربوط به اوضاع پیش از صدارت امیر آغاز میشود؛ پیمانی که «روابط خارجی ایران با بسیاری از دول اروپایی بر اساس مواد آن تنظیم شد و انگلستان از ضعف بنیه مالی ایران بعد از جنگ دوم ایران و روس، حداکثر بهرهبرداری را در راه تثبیت موقعیت خود و تحکیم نفوذ و سلطه خویش با پرداخت پول مختصری» کرد. (صص 28- 27) «جاسوسان و مامورهای زبردست انگلیسی در پستها و لباسهای مختلف، همه چیز را زیر نظر داشتند و نفوذ جهنمی انگلستان در همه جا گسترده بود. مخصوصاً در جنوب و شرق ایران این نفوذ به مناسبت هندوستان عمق بیشتری داشت.» (ص 29) «یکی از شواهد روشن نفوذ روس و انگلیس قبل از زمامداری امیرکبیر این است که هنگام وفات محمدشاه در تاریخ 6 شوال 1264 ناصرالدینمیرزا ولیعهد در تبریز بود و تا آمدن ولیعهد از تبریز به تهران مرجعی برای اداره کارهای کشور وجود نداشت.» (ص 32)
نویسنده در مبحث بعدی این بخش از مهدعلیا، آصفالدوله و میرزاآقاخان نوری به عنوان جاسوسان استعمار نام برده و از وضع مملکت همچون مستعمرهای رسمی روایت میکند: «دربار لانه جاسوسی و پایتخت پر از رجال خریدهشده و عمال استعمار بود. در جنوب و شرق کشور خوانین و روسای عشایر از طرف انگلیس خریدهشده و نوکران حلقه به گوش بریتانیای کبیر بودند.» (ص 34)
روسها با در دست داشتن امتیازات پیمان منحوس ترکمانچای شمال کشور را قبضه کرده و اعتبار بینالمللی ایران را کاملاً مخدوش ساخته بودند. خزانه مملکت تهی و صحنه سیاست کشور خالی از رجال و رهبران آزموده بود. (ص 34) نویسنده سپس در یک قیاس با ژاپن نوشته است: «چند سال پیش از صدارت امیرکبیر در ایران، کشور ژاپن هم به بلای استعمار گرفتار بود. چه شد که استعمار از ژاپن ریشهکن شد ولی در ایران قهرمان ملی و ضداستعمار فقط توانست مملکت را از سقوط رسمی در کام استعمار نجات دهد و در مقابل، جان خود را بر سر این مبارزات گذاشت و به دنبال مرگ او بسیاری از افکار و اقدامات او به گور رفت.» (ص 35)
«یک فرق اساسی بین ایران و ژاپن آن روز این است که در ایران زمامداران و طبقه حاکمه اصولاً خود را از مردم جدا میدانستند و منافع پست آنها درست در خلاف جهت منافع ملت قرار داشت.» (ص 35) «ترکهای قجر اصلاً خود را نسبت به ایران و ایرانی بیگانه میدانستند و حکومت خویش را همانند مغول در ایران در سایه زور و فشار و اختناق دوامپذیر تشخیص داده بودند لذا آنچنان تسمهای از گرده ملت کشیده بودند و چنگال استبداد خویش را آنچنان در اعماق وجود طبقات اصیل اجتماع ایران فرو برده بودند که مجال اظهار عرض اندام از مردم در امور داخلی و خارجی کشور سلب شده بود.» (ص 35)
بخش سوم
امیرکبیر وقتی به صدارت رسید به اصلاح اوضاع داخلی مملکت همت گماشت. این موضوع بخش سوم کتاب است: در جنوب، در شیراز محمدقلیخان شقاقی با حاجقوام کلانتر سر به شورش برداشته بود؛ قوامالدین بهبهانی مشهور به «میرزا قوما» با عدهای از شیوخ پیمان همکاری بسته به دولت مرکزی اعلان یاغیگری داده بود؛ فرماندار بوشهر و دشتستان و دشتی با تحریک کنسول انگلیس در بوشهر علم مخالفت با حکومت مرکزی برافراشته بود؛ نواییخان در کرمان علیه حاکم شهر شورید؛ شیخ سیف حاکم بندرعباس درصدد جدا کردن شیخنشینهای خلیجفارس از ایران برآمده بود و بلوچها دم از استقلال بلوچستان و سیستان میزدند؛ مردم یزد علیه حاکم خود سر به شورش برداشته بودند؛ در شرق و شمال کشور، سالار پسر آصفالدوله علم استقلال و سرپیچی از دستورات دولت مرکزی برافراشته بود؛ افغانستان با نقشه انگلستان تقریباً از ایران جدا شده بود؛ در شهرهای شمالی و شمال غربی، فتنه بابیه توسط ملاحسین بشرویه نفوذ و گسترش فراوانی یافته بود تا حدی که محمدعلی زنجانی در زنجان هم به قیام برخاست؛ روسیه نیز با فریفتن ترکمانان و ترکان، دائماً این مناطق را در آشوب نگه میداشت و ترکمنهای یموت و تکه و گوگلان، از استرآباد تا آن طرف سرخس را به هرج و مرج و آشوب کشیده بودند.
در چنین وضعی امیرکبیر شورش جنوب را سرکوب کرد؛ در سیستان و بلوچستان امیرکبیر با ایجاد هنگهای جمازهسوار و ساختن پاسگاهها و قراونخانههای فراوان و مستحکم و مجهز و استفاده از امکانات یارمحمدخان حاکم هرات، سرتاسر منطقه را آرام کرد. (ص 57) افغانستان را متمایل به حکومت مرکزی کرد. (ص 57) در شمال دو تیره «یموت» و «تکه» بدون زد و خورد تسلیم دولت مرکزی شدند و تیره «گوگلان» نیز با مقاومت بیشتری تسلیم دولت مرکزی شد. (ص 57) با احداث سد بزرگ گرگانرود، بسیاری از ترکمنهای بیکار منطقه به کشاورزی رو آوردند و منطقه آرام شد. (ص 58) امیرکبیر با اعزام قوای کافی و تقویت حاکم مازندران بشرویه را از میان برداشت و فتنه بابیه را خاموش کرد. (ص 55) او همچنین سربازانی به سرکردگی محمدخان بیگلربیگی عازم زنجان کرد و محمدعلی زنجانی از پیروان باب را به قتل رساند و امنیت را به شهر بازگرداند. (ص 55) درایت امیر با کاردانی حسامالسلطنه، خراسان را از تجزیه و استقلال رهانید و سالار پسر آصفالدوله نیز از میان برداشته شد. (ص 59)
امیر در ادامه اقدامات اصلاحی خود به تنظیم بودجه مملکت مبادرت ورزید. او «برای بررسی دخل و خرج کشور هیاتی از مستوفیان را به ریاست میرزایوسف مستوفیالممالک آشتیانی (وزیر مالیه) مامور رسیدگی کرد» (ص 68) و دستور داد متخصصین امور مالی برنامه مالیات و عوارض را بر اساس عدالت و به تناسب درآمد، تنظیم کنند. و پس از تنظیم برنامهای عادلانه... به اجرای آن پرداخت. (ص 72) او جلوی حیف و میل بودجه را گرفت و حقوق شاه و دربار را محدود کرد. نگارنده در یک نمونه از این نوع اقدامات امیر نوشته است: مستمری پسران سیدمصطفی شوشتری که از عمال انگلستان بودند، قطع شد. «دولت انگلیس به بهانه اینکه مادر پسران سیدمصطفی از اهل هندوستان، مستعمره انگلیس است، مدتها با دولت ایران مکاتبه میکرد ولی تا امیر زنده بود نتیجهای نگرفت اما بعد از قتل امیر و روی کار آمدن میرزا آقاخان نوری سفارت انگلیس مبلغ 9560 تومان از حقوق عقبافتاده آنها علاوه بر تجدید مستمری سابق از او مطالبه کرد. نوری حاضر شده بود سالی 1500 تومان مستمری برای آنها برقرار کند ولی انگلیس قانع نمیشد، تا اینکه ناصرالدینشاه در حاشیه یکی از نامهها که در این خصوص نوشته شده بود، نوشت: «اگر این دفعه از این قرار هم نکول کند دیگر جواب هم ندهید.» این عتاب سبب شد که همان مبلغ را بپذیرند و مکاتبه را قطع کنند.» (ص 78)
نویسنده در ادامه بحث بخش سوم در فصل تشویق صنعت و تکثیر ثروت نوشته است: امیر «دو کارخانه شکرریزی و قندسازی در شهرستان ساری احداث کرد که ماهانه 10 خروار از محصول آنها به تهران وارد میشد و مصرف قند و شکر ایران را که تا آن روز از هندوستان وارد میشد، تقریباً تامین میکرد». (ص 81) «یک کارخانه نخریسی بزرگ با ساختمان چهارطبقهای در تهران و کارخانههای حریربافی در کاشان، چلواربافی در تهران، کالسکهسازی در اصفهان و تهران و کاغذسازی در تهران و اصفهان، بلورسازی در قم و اصفهان و تهران و چینیسازی در تهران و قم نیز محصول فکر و پشتکار امیرکبیر است.» (ص 81) او همچنین در جهت حمایت از صنایع دستی و داخلی «دستور داد لباس نظامیان از شال چوخای پشمین مازندرانی تهیه شود. شالهای دستی کرمانی در زمان او و به تشویق او به قدری عالی بافته میشد که با شالهای کشمیری رقابت میکرد لذا معروف به شال امیری شد». (ص 82)
در بحث تقویت بنیه دفاعی از کارشکنیهای استعمارگران و مخالفت آنان با تجهیز ایران به سلاح روز سخن رفته که همگام با سیاست استعمارگران کارشکنیهای داخلی نیز با آن همراه میشد.
امیر برای تجهیز سپاه ایران به سلاح روز و تربیت نظامیان به سبک جدید مدرسه دارالفنون را تاسیس کرد و «مسیوجان داود را به اتریش فرستاد که برای فنون و علوم مختلف استاد استخدام کند و در لیست اساتید مورد لزوم به او صورت داده بود که یک نفر معلم پیادهنظام، یک نفر معلم توپخانه و یک استاد سوارهنظام با حقوقی سالی چهار هزار تومان برای مدت پنج سال یا شش سال استخدام کرده به ایران بیاورد». (ص 96) اما با عزل و مرگ امیر همه برنامهها همراه خودش به گور رفت. او حتی بر آن بود تا ایران را مجهز به ناوگان دریایی کند.
امیر «دارالفنون» را که قسمتی از آن ویژه تعلیمات نظامی بود در 1266 (قمری) تاسیس کرد و یک سال و اندی بعد قسمتی از مدرسه آماده بهرهبرداری و منتظر ورود معلمین از پروس، اتریش و اسمنویسی شاگردان بود. (ص 106)
در ادامه مبحث فوق از ارتباط امیر با مذهب، روحانیت و چند نمونه از عبادتهای او آگاه میشویم. همچنین اقداماتی که او برای مبارزه با خرافات و بستنشینیها انجام داد. «امیر به چاپخانهها اخطار کرده بود که کلمات قرآن را بر روی کاغذهای باطله چاپ نکنند چون کاغذها توسط دکاندارها به صورت ظرف اجناس مصرف و در دست و پا میافتاد و باعث هتک حرمت قرآن میشد.» (ص 121)
درباره دستگاه قضاوت؛ نگارنده مینویسد: «امیر چون معتقد بوده است که سیستم قضایی اسلام بهترین و کاملترین سیستم قضایی دنیاست از این جهت نمیتوانسته تحول عمیق و رفرم به معنای واقعی کلمه در دستگاه قضایی کشور ایجاد کند. کاری که میتوانسته انجام دهد این بوده که تشکیلات اداری محاکم قضایی را منظم و مرتب کند و وسایل اجرای عدالت را آماده نماید که پس از صدور حکم دستخوش تاخیر یا تعطیل نشود و این دو کار را هم به بهترین صورت ممکن انجام داده است.» (ص 128) «دیگر اینکه تصمیم گرفت قضاوت را که به مقتضای دستور دین منحصر به مجتهدین و فقهای جامعالشرایط است به دست افرادی بسپارد که واقعاً شرایط قضاوت را داشته باشند و کسانی که صلاحیت مقام شامخ قضاوت را ندارند از تصدی این پست حساس بازدارد.» (ص 128)
بخش چهارم
بخش چهارم مربوط به سیاست خارجی امیرکبیر است که مختصرتر از سه بخش پیشین به معرفی آن پرداخته میشود، نویسنده از سیاست «طفیلی» به عنوان سیاست خارجی ایران در دوران پیش از صدارت امیر یاد میکند که در آن نوع سیاست، ایران ملعبه دسیسهبازیهای دولتین روس، انگلیس و کمتر فرانسه قرار گرفت و هرازگاهی با انواع قراردادهایی همچون تیلسیت، ترکمانچای و گلستان در دام سیاستهای دول اروپایی فروغلتید و در دوره 12 سال آرامش اروپا، خرابکاری دول در ایران از طریق ایجاد تفرقه بین مذاهب پیگیری شد. در این خصوص از صوفی اسلام و خواجه یوسف کاشغری به عنوان نمونه عاملین دول نام برده شده است. فرمان عزل امیرکبیر سرآغاز فصل پنجم کتاب است که با دو مبحث قتل امیرکبیر و نقش استعمارگران در عزل و قتل امیر به پایان میرسد. «فرمان برکناری امیرکبیر از سمت نخستوزیری،... در پنجشنبه شب 19 محرمالحرام از طرف ناصرالدینشاه صادر و به وی ابلاغ گردید.» (ص303)
نویسنده در صفحات 306 و 307 کتاب به دو سفر شوم امیر؛ اصفهان و قم اشاره کرده و اقدام امیر در اخراج یکی از پیشخدمتهای مخصوص شاه به نام «میرزا محمد علی خان» در اصفهان و امر به «عباس میرزا» برادر ناصرالدینشاه جهت رفتن به پایتخت برخلاف نظر شاه که از او خواسته بود به عنوان حاکم در قم بماند را دو عامل تکدر خاطر ناصرالدینشاه از امیر یاد کرده که مخالفان داخلی و خارجی نیز آن را تشدید کردند. از آن پس رویه شاه نسبت به امیر تغییر کرد و پس از مراجعت از اصفهان «بیمهری و سردی شاه نسبت به امیر آنقدر بالا گرفت که امیر احساس کرد شاه مقدمات عزل او را فراهم میکند.» (ص 312) «عصر روز پنجشنبه 19 محرم 1268، امیرکبیر به عادت هر روز که به دربار میرفت و گزارش امور مملکت را میداد، به دربار رفت، و در محل انتظار هر چه صبر کرد خبری از احضار نخستوزیر نشد. او همه چیز را احساس کرد و همراه یکی از دوستان صمیمی خود «میرزاهاشم آقا تبریزی» به خانه برگشت.» (ص310)
نویسنده با استفاده از مدارکی که به دست آورده نوشته است: «در همان دو سه روز اول، امیر پنج نامه به شاه نوشته و در همه آنها تقاضای ملاقات و مذاکره درباره علل عزل کرده است و از طرف شاه هم به بعضی از این نامهها جواب داده شده که دودلی و حیرت او را نشان میدهد. و علاوه بر این مکاتبات توسط عزتالدوله خواهر شاه و همسر باوفای امیر پیغامهای شفاهی رد و بدل شده است و بالاخره شاه امیر را به حضور میپذیرد.» (ص 311)
امیرکبیر در ملاقات شاه خدمات ارزنده و بیسابقهای را که به ایران و شخص شاه کرده بود تذکر داد و پس از تشریح خدمات و رفع اشکالات خیالی و بیحقیقت شاه اظهار داشت: «جزای این همه خدمت نباید چنین باشد.» شاه هم به مقتضای طبع استبداد و روحیه دیکتاتوری که داشت در جواب آن همه حرف حساب گفت: «تمام این خدمات با خواست و اراده و قدرت و پشتیبانی خود ما انجام شده است.» (ص 314)
نویسنده در صفحه 318 از «میرزا آقاخان نوری» به عنوان صدراعظم جدید نام برده و در صفحه 321 درباره تبعید امیر نوشته است: «مخالفان امیر که کابینه جدید را تشکیل داده بودند، خوب میدانستند که برنامه کار آنها خیلی زود اعتبار و شخصیت امیر را بالا میبرد و ادامه کار را مشکل مینماید و اگر امیرکبیر در مرکز و در دسترس باشد، خواهی نخواهی به سر کار برمیگردد.» سرهنگ شیل سفیر انگلیس در یکی از گزارشهای خود بعد از سقوط امیر به وزارت خارجه انگلیس نوشته: «... در ظرف همین چند روزه که از عزل امیر نظام میگذرد، بینظمی و هرج و مرج دستگاههای حکومت را گرفته، صدراعظم جدید، صاحب قدرتی در دستگاه نیست و همین اوضاع و احوال سبب شده که مردم علناً صحبت از برگشت میرزاتقیخان به مقام سابقش بنمایند.» (ص 321) «سرانجام شاه در روز بیست و پنجم محرم یعنی شش روز پس از عزل امیر تمام اختیارات او را گرفت و وی را از تمام مناصب عزل نمود.» (ص 324)
در ادامه در صفحه 325 میخوانیم: «برای نابود کردن امیر صلاح چنان دیدند که ابتدا او را از تهران دور کنند و رابطه او را با شاه به کلی قطع نمایند و آنگاه کاملاً تنها به قاضی روند و فرمان قتل او را بگیرند، زیرا باز هم احتمال در کار بود که امیر با ملاقات یا نامه یا پیک مخصوص شاه را بر سر عقل آورد.» با این همه «امیر به میل خود زیر بار بیرون رفتن از تهران نرفت ولی شاه تصمیم خود را گرفته بود و امیر خواهی نخواهی بایستی از تهران بیرون رود لذا دستور تبعید او را به فین کاشان امضا کرد و برای اجرا به دست «جلیلخان جلیلوند» داد.» (ص 326)
بخش پنجم
هاشمیرفسنجانی در صفحات 328 و 329 از بخش پنجم کتاب شرح مختصری از اقدامات دشمنان امیر (اعم از داخل و خارج) را آورده و نتیجه میگیرد اقدامات مزبور مقدمات صدور حکم قتل امیر را فراهم آورد تا آنجا که قلب شاه که به قول خودش «مالامال از محبت امیر بود» مملو از غیظ و غضب امیر شد و در همان دوران دو بار به اعتمادالدوله اظهار داشت: «تنها موجبات خرسندی خاطر ما را قتل میرزاتقیخان فراهم میسازد.» (ص 330)
فرمان قتل امیر
«چاکران آستان ملائک پاسبان، فدوی خاص دولت ابدمدت حاجعلی خان، پیشخدمت خاصه، فراشباشی دربار سپهر اقتدار؛ مامور است که به فین کاشان رفته میرزاتقیخان فراهانی را راحت نماید و در انجام این ماموریت، بین الاقران مفتخر و به مراحم خسروانی مستظهر بوده باشد.» (ص 332) نویسنده در همین صفحه بنا بر اقوال نوشته است: «دستور قتل امیر را توسط یکی از زنان زیبا و مورد علاقه شاه در حالی که شاه را در دریای شهوت غرق کرده بود از او گرفتند...» (ص 332) «شاه وقتی که به حال عادی برگشت، یاد امضای فرمان اعدام امیر، سراپای وجودش را لرزاند و از سوگلی حرم خواست آن فرمان را به او برگرداند، ولی جواب این بود که فرمان همایونی همان نیمهشب به مامور اجرا داده شده و در همان دل شب چاپاری به طرف کاشان حرکت کرده است.» (ص 333)
هاشمی رفسنجانی با بررسی آرای مورخان نوشته است که اکثر آنها معتقدند حادثه قتل در «حمام» اتفاق افتاده و فقط گرنت واتسن مینویسد: «معمولاً هر روز صبح ماموران محافظ امیر را از عمارت بیرون میخواندند و او را میدیدند که مبادا شبانه در رفته باشد. روز آخر هم به عادت هر روز او را احضار کردند و عزتالدوله که روزهای اول همراه امیر بیرون میآمد کمکم مطمئن شده بود که این عمل تشریفاتی بیش نیست لذا روزهای آخر نمیرفت، آن روز هم همراه امیر نرفت و ماموران تا امیر بیرون آمد، در عمارت را بستند و او را کشانکشان به عمارت مجاور بردند و به قتل رساندند.» (صص 337- 336) نویسنده کتاب امیرکبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار، در صفحه 334 مینویسد: «علی خان فراشباشی و همراهان روز جمعه «یا 18 ربیعالاول به طور ناشناس و با صورتهای بسته وارد فین شدند و بدون یک دقیقه فوت وقت به دنبال کار جنایت بار خود رفتند».
بخش ششم و هفتم
در بخش ششم نویسنده به پارهای قضاوتها با عناوین قضاوت تاریخ و قضاوت افکار عمومی، قضاوت انگلستان، پشیمانی و قضاوت ناصرالدینشاه پرداخته و در بخش هفتم و پایانی کتاب از احیای سیاستهای کهن با عنوان عقبگرد در سیاست خارجی سخن رانده که منجر به از سرگیری دوران امتیازات یا دزدیهای سیاسی شده است که برجستهترین نمونه آن امتیاز «رویتر» یا «استعمار بیپرچم» نام دارد.
قدردانی آیتالله هاشمی رفسنجانی از ناشر کتاب امیرکبیر
کتاب «امیر کبیر؛ قهرمان مبارزه با استعمار» اثر آیتالله اکبر هاشمی رفسنجانی که بعد از حدود نیم قرن توسط اولین ناشر آن تجدید چاپ شده با مقدمهای جدید از آیتالله هاشمی رفسنجانی همراه است. رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام در مقدمه چاپ جدید این کتاب آورده است:
«حدود نیم قرن پیش انتشارات فراهانی شجاعانه اقدام به چاپ و انتشار «امیرکبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار» کرد. شجاعت از این جهت که آن زمان ساواک سخت با اینجانب عداوت داشت و آثارم را ممنوع الانتشار کرده بود و خودم نیز زندگی نیمه مخفی در تهران داشتم که از آن فرصت برای تحقیق درباره زندگی و مدیریت میرزاتقی خان امیرکبیر استفاده کردم و نکات مهمی از عملکرد ایشان در جهت عشق به مردم و کشور و توسعه و سازندگی و بخصوص تاسیس دارلفنون و درک خطر استعمار و تنفر از استعمارزدگی و نیز فسادهای ناشی از استبداد قاجار و درباریان مطیع اجانب و نکات مهم دیگر افکار، رفتار و استاد و مربی دانشمند و ادیب ایشان، قائم مقام فراهانی دریافت نمودم.
در ذهنم آمد که جوانان و مخصوصاً طلبههای حوزههای علمیه را که نیاز جدّی آشنا شدن به تاریخ ایران و استعمار و کشورهای گرفتار تجاوزهای استعمارگران داشتند را تامین کنم و از این قطعه تاریخ مطلع نمایم.
قبلاً هم در این جهت کتاب مهم «القضیه الفلسطینیه» تالیف مرحوم اکرم زعیتر را با عنوان «سرگذشت فلسطین یا کارنامه سیاه استعمار» ترجمه و منتشر کرده بودم. آن هم در شرایطی که با جمعی از طلاب مظلوم که برخلاف قانون جاری به سربازی اجباری جلب شده و مشغول دوران آموزشی در پادگان باغشاه بودم و با استفاده از مرخصی به زادگاهم، روستای بهرمان رفتم و پس از تکمیل ترجمه کتاب، آن را برای انتشار دادم. بعد از پخش آن کتاب در جامعه بازداشت و به شدت شکنجه شده بودم و میدانستم آب انداختن به لانه منافع استبداد و استعمار چه خطرهایی در کمین دارد! آن اقدام هم اطلاع ملت ایران را از فاجعههای دست اندازی به کشورهای عقب نگهداشته شده، در پی خواهد داشت.
توجه به نکات فوق، نشان میدهد که شجاعت و خطرپذیری جناب شمس فراهانی سزاوار ستایش است. جالب اینکه پس از انتشار کتاب و استقبالی که در محافل ملی و اسلامی از این کتاب شد و حساس شدن ساواک بخاطر وضع مولف و زاویههای فراوانی که شامل رژیم پهلوی هم بود، تقاضای کتاب بسیار بالا رفت و با اینکه انتشارات فراهانی حق چاپ و انتشار و حتی ساخت فیلم و سایر اقدامات مربوط به کتاب را در انحصار داشت و من در شرایطی نبودم که بتوانم نیاز جامعه به این کتاب را پاسخ دهم، در مقابل افراز و بنگاههای دیگر بدون اجازه ناشر اقدام به چاپ و نشر کتاب میکردند و دهها بار تجدید چاپ شد و من و آقای فراهانی اعتراضی نکردیم، چون هدف نشر حقایق تاریخی کشور و جنایات استعمار بود و میخواستیم مردم بدانند که استعمار و استبداد مثل دولبه قیچی مصالح و حقوق ملتها را به نفع خودشان میبرند.
البته بعداً معلوم شد رژیم پهلوی که آن روزها هنوز افشای کجروهای قاجار را به نفع خود میدانست، ترجیح داده که مزاحم این اقدام گرچه تلخ نشود و تفاوت رفتار رژیم در این مورد و مورد کتاب سرگذشت فلسطین همین جاست. چون استعمار و صهیونیسم و همپالکیهای اسرائیل به هیچ وجه آماده تحمل کاری که فجایع آنها را آنگونه افشا نمایند، نبودند.
مطالعه سوالات و خشونتهای بازجویان در پرونده بازداشتم در تاریخ 20/3/43 که در اسناد ساواک موجود است، خشم و حساسیت همپالکیهای اسرائیل را بخوبی نشان میدهد.
به هرحال اکنون که بار دیگر آقای فراهانی تصمیم به انتشار این اثر به صورت بهتر و با کیفیت مناسبتری گرفتهاند، تشکر میکنم و برای توفیقات بیشتر ایشان دعا مینمایم.»