ملانصرالدین و دود کباب

کوتاه و خواندنی
ملانصرالدین و دود کباب  17 دی – 93
داستان وعده ی حکومت مستضعفان خمینی و قول سرخر منی آزادی و سازندگی های رفسنجانی ، ادعای امن وآزادترین کشور جهان و دمکراتیک ترین کشور منطقه ی خامنه ای ، جامعه مدنی و توسعه ی سیاسی خاتمی ، تبدیل پول نفت به نان و  بردن آن ن توی سفره های محرومان احمدی نژاد وگرانی 30% قیمت نان روحانی بی ارتباط به داستان ضمیمه شده  ی ملا نصرالدین و دود کباب و کباب فروش نیست.
فقیری از کنار دکان کباب فروشی می‌گذشت. مرد کباب فروش گوشت‌ها را در سیخ‌ها کرده و به روی آتش نهاده باد می‌زد و بوی خوش گوشت سرخ شده در فضا پراکنده شده بود. بیچاره مرد فقیر چون گرسنه بود و پولی هم نداشت تا از کباب بخورد تکه نان خشکی را که در توبره داشت خارج کرده و بر روی دود کباب گرفته به دهان گذاشت.او به همین ترتیب چند تکه نان خشک خورد و سپس براه افتاد تا از آنجا برود ولی مرد کباب فروش به سرعت از دکان خارج شده دست وی را گرفت و گفت: کجا می‌روی پول دود کباب را که خورده‌ای بده.
از قضا ملانصرالدین از آنجا می‌گذشت جریان را دید و متوجه شد که مرد فقیر التماس و زاری می‌کند و تقاضا می‌نماید او را رها کنند. ولی مرد کباب فروش می‌خواست پول دودی را که وی خورده است بگیرد.
ملا دلش برای مرد فقیر سوخت و جلو رفته به کباب فروش گفت: این مرد را آزاد کن تا برود من پول دود کبابی را که او خورده است می‌دهم.
کباب فروش قبول کرد و مرد فقیر را رها کرد. ملا پس از رفتن فقیر چند سکه از جیبش خارج کرده و در حالی که آنها را یکی پس از دیگری به روی زمین می‌انداخت به مرد کباب فروش گفت: بیا این هم صدای پول دودی که آن مرد خورده، بشمار و تحویل بگیر.
مرد کباب فروش با حیرت به ملا نگریست و گفت: این چه طرز پول دادن است مرد خدا؟
ملاهمان‌طور که پول‌ها را بر زمین می‌انداخت تا صدایی از آنها بلند شود گفت: خوب جان من کسی که دود کباب و بوی آنرا بفروشد و بخواهد برای آن پول بگیرد باید به جای پول صدای آنرا تحویل بگیرد.