رسول مهربانی 18 دی -93
روزگاری که جهان در غم
آدم میسوخت
عشقها، عاطفهها بود که با هم میسوخت
آدم از وحشت و بیحوصلگی خواب نداشت
شهر از هلهله غم به دمی تاب نداشت
هر کجا ظلم و ستم، ولوله برپا میکرد
خشمها بود که هر سینه تمنا میکرد
شاخهای از گل احساس نمیبخشیدند
خون به شمشیر و سنان بود که میپاشیدند
هر کجا بتکدهای، میکدهای برپا بود
از جهالت همه دل در گرو بتها بود
دختر از نحسترین شاکله عالم بود
خانه از بودن او پرزغم و ماتم بود
دختری تا به جهان چشم به هم وا میکرد
زنده در گور به فرمان پدر جا میکرد
در کویر دلشان رویش امید نبود
چار فصل دلشان مژدهای از عید نبود
ماه و خورشید، کسوفی و خسوفی میداشت.
عقل غارت زدهشان دست عزا بر میداشت
قوم با قوم، طوایف به طوایف در جنگ
عقلها منگ جهالت همگان بیفرهنگ
در زمین دلشان بذر بتان ریخته بود
هر کس از جهل مرکب، بتی آویخته بود
هیچ کس در پی آزادگی خویش نبود
هیچ کس جرات بیزاری از این کیش نبود
*
تا شبی دست خدا زلزلهای برپا کرد
شورش و ولولهای در دل این بتها کرد
کودک ماه رخی در دل شب میآمد
او که اعجاز خدا بود، عجب میآمد
تا که عطر گل رویش همه جا میپیچید
هر بت از هیمنهاش در دل خود میپیچید
چهل سالی بگذشت و به تکامل برسید
باده نوشان الهی، خبر آن مل برسید!
*
آمدم تا که زجامش همه را مست کنم
همه از زنگی و رومی صف یکدست کنم
آمدم تا که بتان را همه درهم شکنم
ریشه ظلم و ستم را همه از دم بکنم
آمدم تا که بگویم که خداوند تو کیست
«لات و عزی» بشکن خالق ما و تو یکیست
آمدم تا به شما مژده توحید دهم
دسته دسته به شما من گل امید دهم
طرح نو، شیوه نو، مذهب نو آوردم
در غم و رنج شما نابترین همدردم
در زمین دلتان بذر خدا میکارم
عشق را، صلح و صفا، مهر و وفا میکارم
همه در مذهب من عین برادر باشند
سر این سفره گسترده برابر باشند
دختران را همگان آیه رحمت خوانید
پسران را همگان مایه نعمت دانید
از همان راه سفیران خدا میآیم
پیرو نوحم و موسی و دگر عیسایم
من به انجیل و به تورات تعامل دارم
من از آن باغ رسالات تکامل دارم
آخرین شاخه گل باغ رسالات منم
مژدهای بیخبران، طور ملاقات منم!
آمدم ساز دلان، ساز حجازی بکنید
همه با نغمه توحید نمازی بکنید
چشم دل باز کنید ارض و سما کعبه اوست
گوشها باز، که عالم همه هم نغمه اوست
«ابر و باد و مه و خورشید و فلک» از اویند
همه لبیک کنان ره به خدا میپویند
این جهان مزرعه آخرت است گوش کنید
این سخنهای مرا از دل و جان نوش کنید
بشتابید به قرآن خدا چنگ زنید
این شیاطین بتان را همگی سنگ زنید
آمدم تا که شما را زغم آزاد کنم
خنده بر لب بنشانم، دلتان شاد کنم
عالم ظاهر و معنا همه در قرآن است
بهترین هدیه برای دل و جسم و جان است
نام من احمد و محمود و محمد(ص) باشد
گل قرآن من از خالق سرمد باشد
قاسم یوسفی
عشقها، عاطفهها بود که با هم میسوخت
آدم از وحشت و بیحوصلگی خواب نداشت
شهر از هلهله غم به دمی تاب نداشت
هر کجا ظلم و ستم، ولوله برپا میکرد
خشمها بود که هر سینه تمنا میکرد
شاخهای از گل احساس نمیبخشیدند
خون به شمشیر و سنان بود که میپاشیدند
هر کجا بتکدهای، میکدهای برپا بود
از جهالت همه دل در گرو بتها بود
دختر از نحسترین شاکله عالم بود
خانه از بودن او پرزغم و ماتم بود
دختری تا به جهان چشم به هم وا میکرد
زنده در گور به فرمان پدر جا میکرد
در کویر دلشان رویش امید نبود
چار فصل دلشان مژدهای از عید نبود
ماه و خورشید، کسوفی و خسوفی میداشت.
عقل غارت زدهشان دست عزا بر میداشت
قوم با قوم، طوایف به طوایف در جنگ
عقلها منگ جهالت همگان بیفرهنگ
در زمین دلشان بذر بتان ریخته بود
هر کس از جهل مرکب، بتی آویخته بود
هیچ کس در پی آزادگی خویش نبود
هیچ کس جرات بیزاری از این کیش نبود
*
تا شبی دست خدا زلزلهای برپا کرد
شورش و ولولهای در دل این بتها کرد
کودک ماه رخی در دل شب میآمد
او که اعجاز خدا بود، عجب میآمد
تا که عطر گل رویش همه جا میپیچید
هر بت از هیمنهاش در دل خود میپیچید
چهل سالی بگذشت و به تکامل برسید
باده نوشان الهی، خبر آن مل برسید!
*
آمدم تا که زجامش همه را مست کنم
همه از زنگی و رومی صف یکدست کنم
آمدم تا که بتان را همه درهم شکنم
ریشه ظلم و ستم را همه از دم بکنم
آمدم تا که بگویم که خداوند تو کیست
«لات و عزی» بشکن خالق ما و تو یکیست
آمدم تا به شما مژده توحید دهم
دسته دسته به شما من گل امید دهم
طرح نو، شیوه نو، مذهب نو آوردم
در غم و رنج شما نابترین همدردم
در زمین دلتان بذر خدا میکارم
عشق را، صلح و صفا، مهر و وفا میکارم
همه در مذهب من عین برادر باشند
سر این سفره گسترده برابر باشند
دختران را همگان آیه رحمت خوانید
پسران را همگان مایه نعمت دانید
از همان راه سفیران خدا میآیم
پیرو نوحم و موسی و دگر عیسایم
من به انجیل و به تورات تعامل دارم
من از آن باغ رسالات تکامل دارم
آخرین شاخه گل باغ رسالات منم
مژدهای بیخبران، طور ملاقات منم!
آمدم ساز دلان، ساز حجازی بکنید
همه با نغمه توحید نمازی بکنید
چشم دل باز کنید ارض و سما کعبه اوست
گوشها باز، که عالم همه هم نغمه اوست
«ابر و باد و مه و خورشید و فلک» از اویند
همه لبیک کنان ره به خدا میپویند
این جهان مزرعه آخرت است گوش کنید
این سخنهای مرا از دل و جان نوش کنید
بشتابید به قرآن خدا چنگ زنید
این شیاطین بتان را همگی سنگ زنید
آمدم تا که شما را زغم آزاد کنم
خنده بر لب بنشانم، دلتان شاد کنم
عالم ظاهر و معنا همه در قرآن است
بهترین هدیه برای دل و جسم و جان است
نام من احمد و محمود و محمد(ص) باشد
گل قرآن من از خالق سرمد باشد
قاسم یوسفی
روزی نامه جمهوری