بي عشق سر مکن که دلت پير مي شود

 ایمیل دریافتی : 27 مهر-93
بي عشق سر مکن که دلت پير مي شود

گاهي گمان نمي کني ولي خوب مي شود
گاهي نمي شود که نمي شود که نمي شود
گاهي بساط عيش خودش جور م يشود
گاهي دگر تهيه بدستور مي شود
گه جور مي شود خود آن بي مقدمه
گه با دو صد مقدمه ناجور مي شود
گاهي هزار دوره دعا بي اجابت است
گاهي نگفته قرعه به نام تو مي شود...
گاهي گداي گدايي و بخت با تو يار نيست
گاهي تمام شهر گداي تو مي شود
گاهي براي خنده دلم تنگ مي شود
گاهي دلم تراشه اي از سنگ مي شود
گاهي تمام آبي اين آسمان ما
يکباره تيره گشته و بي رنگ مي شود
گاهي نفس به تيزي شمشير مي شود
از هرچه زندگيست دلت سير مي شود
گويي به خواب بود جواني مان گذشت
گاهي چه زود فرصتمان دير مي شود
کاري ندارم کجايي چه ميکني
بي عشق سر مکن که دلت پير مي شود