كوتاه وخواندني چوپان دروغگويي ديگر

كوتاه وخواندني
چوپان دروغگويي ديگر
22مرداد-93
جالب است درپایان این داستان پته ی ولی فقیه همکاره روی آب ریخته شده است . چون از سوی  معلم مدرسه ده نقل شده وی که حرف هاي  اعتراضی مردم را مي‌شنيد گفت: دوستان توجه كنيد كه ممكن است كسي نخست "راستگو" باشد ولي وقتي گوسفندان، چماق و سگ‌هاي ما را گرفت وسوسه شود و دروغگو شود. بنابراين بهتر است هيچگاه "گوسفندان""، "چماق" و "سگ‌هاي نگهبان"" خود را به يك نفر نسپاريم.

يكي بود يكي نبود. غير از خدا هيچ كس نبود. چوپاني مهربان بود كه در نزديكي دهي، گوسفندان را به چرا مي‌برد. مردم ده كه از مهرباني و خوش اخلاقي او خرسند بودند، تصميم گرفتند كه گوسفندانشان را به او بسپارند تا هر روز آنها را به چرا ببرد. او هر روز مشغول مراقبت از گوسفندان بود و مردم نيز از اين كار راضي بودند. براي مدتها اين وضعيت ادامه داشت و كسي شكوه‌اي نداشت تا اينكه...
يك روز چوپان شروع كرد به فرياد:‌اي گرگ‌اي گرگ. وقتي مردم خود را به چوپان رساندند دريافتند كه گرگي آمده است و يك گوسفند را خورده است. آنان چوپان را دلداري دادند و گفتند نگران نباشد و خدا را شكر كه بقيه گله سالم است. اما از آن پس، هر چند روز يك بار چوپان فرياد ميزد: "گرگ. گرگ.‌اي مردم، گرگ". وقتي مردم ده، سرآسيمه خود را به چوپان مي‌رساندند مي‌ديدند كمي دير شده و دوباره گرگ، گوسفندي را خورده است. اين وضعيت مدتها ادامه داشت و هميشه مردم دير مي‌رسيدند و گرگ، گوسفندي را خورده بود!
پس مردم ده تصميم گرفتند پولهاي خود را روي هم بگذارند و چند سگ گله بخرند. از وحشي ترين‌ها و قوي‌ترين سگ‌ها را...
چوپان نيز به آنها اطمينان داد كه با خريد اين سگها، ديگر هيچگاه، گوسفندي خورده نخواهد شد. اما پس از خريد سگ‌ها، هنوز مدت زيادي نگذشته بود كه دوباره،
صداي فرياد "آي گرگ،‌اي گرگ" چوپان به گوش رسيد. مردم دويدند و خود را به گله رساندند و ديدند دوباره گوسفندي خورده شده است. ناگهان يكي از مردم، كه از ديگران باهوش‌تر بود، به بقيه گفت: ببينيد، ببينيد. هنوز اجاق چوپان داغ است و استخوانهاي گوشت سرخ شده و خورده شده گوسفندانمان در اطراف پراكنده است !!! مردم كه تازه متوجه شده بودند كه در تمام اين مدت، چوپان، دروغ مي‌گفته است، فرياد برآوردند:‌اي دزد.‌اي دزد. چوپان دروغگو را بگيريد تا ادبش كنيم. اما ناگهان چهره مهربان و مظلوم چوپان تغيير كرد. چهره‌اي خشن به خود گرفت. چماق چوپاني را برداشت و به سمت مردم حمله ور شد. سگها هم كه فقط از دست چوپان غذا خورده بودند و كسي را جز او صاحب خود نمي‌دانستند او را همراهي كردند. بسياري از مردم از چماق چوپان و بسياري از آنها از "گاز" سگ‌ها زخمي شدند. ديگران نيز وقتي اين وضعيت را ديدند، گريختند. در روزهاي بعد كه مردم براي عيادت از زخمي شدگان مي‌رفتند به يكديگر مي‌گفتند: "خود كرده را تدبير نيست". يكي از آنها پيشنهاد داد كه از اين پس وقتي داستان "چوپان دروغگو" را براي كودكانمان نقل مي‌كنيم بايد براي آنها توضيح دهيم كه هر گاه خواستيد گوسفندان، چماق، و سگ‌هاي خود را به كسي بسپاريد، پيش از هر كاري در مورد درستكاري او بررسي كنيد و مطمئن شويد كه او دروغگو نيست.
اما معلم مدرسه كه آنجا بود و حرفهاي مردم را مي‌شنيد گفت: دوستان توجه كنيد كه ممكن است كسي نخست "راستگو" باشد ولي وقتي گوسفندان، چماق و سگ‌هاي ما را گرفت وسوسه شود و دروغگو شود. بنابراين بهتر است هيچگاه "گوسفندان""، "چماق" و "سگ‌هاي نگهبان"" خود را به يك نفر نسپاريم